بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

آینه‌ی جمال تو/ ابراهیم حاج محمدی(قمر)، عضو فعال سبزمنش

شُکر که برده بو دلم، بـر گهر کمال تو

شیفتگی کشیده  دل، در عطش دَلال تو*

دل به خدا رسیده با رشته‌ی اتّصال تو

ای زعنایت آشکار شخص تو و مثال تو

آینه‌ی  جمال تو،  آینه‌ی  جمال تو

 

دل چو به عشق منفعل ، بود  مباد مضمحل

تا به خداست متّصل، دل، بخداست است معتدل

دل چو نبود مشتمل بر غم عشق و مشتعل

از تب‌ و تاب آب و گِل‌ تا تک و تاز جان و دل

ریشه‌ی کس نمی‌دود در چمن خیال تو

 

سوده بر آستان تو خیل مَلَک چرا جبین

از نفست چشیده بود، روح الأمین سکنجبین

مست نبوده جبرئیل تا نچشیده انگبین

چرخ به صد کمند چین بوسه زده است‌ بر زمین

بس که بلند جسته است‌ گرد رم غزال تو

 

هر که به بزم اصطفا، یافته چون تو اعتلا

نیست گزندش از بلا، هسـت رها تر از رها

لیک کراست این ، که را؟ ای گُل باغ اهتدا؟

بر در ناز کبریا چند غبار ماسوا

در کف وهم من که داد آینه‌ی محال تو

 

جز تو ندیده هیچگاه، مظهر ممتدی کمال

یافته در جمال تو جلوه‌ی اوحدی جلال

حُسن تو، خُلق و خوی تو هست کمال ایده آل

این بم و زیر و قیل و قال نیست به ساز لایزال

نقص و کمال فهم ماست بدر تو و هلال تو

 

نار کجا ضیا کجا؟، مقصد اصفیا کجا؟

هر که قدم زد از ریا، نیست به خطّه ی وفا

هروله کرد و تیزپا، رفـت ز مروه تا صفا

خلق ز سعی نارسا سوخت جبین به نقش پا

بر همه داغ سایه بست سرکشی نهال تو

 

قافله‌ی  بقا مگر با نفست قدم زند

بی تو خدا چگونه بر هستی ما رقم زند؟

کیست نگین عشق بر چنبره ی عدم زند

شیشهٔ ساعت فلک از چه حساب دم زند

راه نفس‌ گرفته است غیرت ماه و سال تو

 

راه بلند و بارها، خار خلیده گر به پا

هیچ نبودم اعتنا. تا که توانم است و نا

می‌سپرم ره به خدا، لیک، امین ــ مصطفی ــ

پیری‌ام از قد دو تا، راه نبرد هیچ جا

هم به در تو می‌برم حلقه‌ی انفعال تو

 

بو لهبی که می‌زند، حرف جفنـگ ناکسی

ذائقه اش نمی‌چشد طعم شرنگ ناکسی

سینه سپر تری تو در عرصه‌ی تنگ ناکسی

تشنهٔ بوس آن لبم لیک ز ننگ ناکسی

جرأتم آب می‌کند از تریِ زلال تو

 

کار من است عاشقی ، رسم تو تا که دلبریست

تا تو وعشق توست از،غیـرتو پاک، دل، بریست

شأن من است بندگی، شأن شما چوسروریست

باید از اقتضای شوق، بر سر غفلتم‌ گریست

از تو جدا چسان شوم؟ تا طلبم وصال تو

 

تا سخنت در انجمن مُشک سروش رحمت است

جان و روان آدمی مست خروش رأفت است

عطر نسیم صبحدم سلسله جوش جلوت است

طایر آشیان عجز ناز فروش حسرت است

رنگ شکسته می‌پرد بیدل خسـته بال تو

 

* دَلال: غنج و ناز و کرشمه

 

آینه‌ی جمال تو/ ابراهیم حاج محمدی(قمر)، عضو فعال سبزمنش

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.