بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

ابراهیم صفا؛ شاعر درد آشنای تلخکام/ نجیب الله قیوم

ابراهیم صفا – شاعر درد آشنای تلخکام
درست صد سال از تولد استاد محمد ابراهیم صفا ، روزنامه نگار ، شاعر ، مترجم ، متفکر و ازادیخواه میگذرد ؛ از زادن مردی که اگر از آن همه مصیبتها جان بدر میبرد و تا اکنون زنده میماند ؛ اینک مردی صد ساله بود.
شهر ما گرچه سخنگوی فراوان دارد
راست گویم که مرا شعر صفا میگيرد
ابراهیم صفا
شاعر درد آشنای تلخکام
صفا در سال (1286 ) خورشیدی ، در خانۀ مردی به نام ناظر محمد صفر خان به دنیا آمد(1). پدرش امین الاطلاعات امیر حبیب الله خان بود و چون از مصاحبان برادر امیر ـ سردار نصر الله خان نایب السلطنه ـ بود؛ به روایت شادروان غبار به تبعیت از نایب السلطنه و چند دیگر ازدرباریان، مخالف سلطۀ انگلیسان در کشور به شمار میرفت. از همسن رو،پس از فتوای جهاد علیه انگلیسان تنی چند از هوداران این فتوی، مورد خشم امیر وقت قرار گرفتندو ناظر محمد صفر خان نیز که از شمارهمین دسته بود به زندان افگنده شد و.باردیگر در روزگار شاه امان الله، هنگامی که نایب الحکومۀ قطغن بود به جرم این که بیعت نامه یی را برای نایب السلطنه فراهم آورده بود؛ معزول و دستگیر گردید ؛ زندانی گشت و به کابل گسیل شد .
برادر مهتر صفا ، استادمحمد انور بسمل ،سخنور ، مشروطه خواه و صوفی وارسته بود که هژده سال تمام به گناه آزادی خواهی در زندان بیداد به سر بردوحتی باری نامش در فهرست محکومین به اعدام ضبط گردید و لی دستی از غیب برون آمد و کاری کرد و از مرگ رهایی یافت ( 2)
یکی دیگراز برادران صفا محمد اختر خان است که او نیز از هواخواهان نایب السلطنه بود و سر انجام هم در روزگار امانی، اعدام گردید. سرنوشت خانوادۀ ناظر محمد صفر خان، همانندی هایی با سرنوشت دیگردودمانهای آزادیخواه کشور ما دارد که کودک و جوان و سالخوردۀ شان، سالها را بدون بازپرس، در زندانهای ارگ و سرای موتی و دهمزنگ،گذشتاندند ؛چونان خانواده های چرخی، شچاع الدوله،منشی زاده، غبار و دیگران. ازخانوادۀ ناظر صفر نه تنها محمد انورخان بسمل و محمد ابراهیم صفا و برادر کو.چکترشان، محمد اسماعیل سودا را در سال 1311 در بند کشیدند بل یک سال بعد آن محمد اسلم بسمل زاده ، محمد طاهربسمل زاده، محمد نعیم بسمل زاده،محمد هاشم اختر و محمد اکبر اختر (پدر محمد حسدر اختر) رانیزبه زندان افگندند (3) تا جایی که سودا پس از شش سال در همان دهمزنگ ،جان به جان آفرین سپرد.(4)
صفا در محیطی فرهنگی ـ سیاسی زاده شد و پرورده گشت از اینرو ویزگیهای فرهنگی و سیاسی تا پایان عمر سرشت زندگنی او بود. آموزشهای نخستین و آشنایی با زبان عربی را د رخرد سالی و نوجوانی پایان برد و در شانزده سالگی برای اموختن فن مخابرات راهی هند شد؛ پس از بازگشت از هند بریتانوی ، به کارهای گوناگون اداری در وزارتهای معارف، اقتصاد و خارجه مشغول گشت (5) اما از جایی که اشتیاق شگرفی به فلسفه و ادبیات داشت به این حوزه افزونتر مهرورزید و آثار و ترجمه هایی پدید آورد.
یاد گیری زبان انگلیسی، دریچۀ نوینی به روی او گشود تا با اندیشه های فلسفی باختر زمین، آشنایی به هم رساند و او که زبان عربی را نیز میدانست و با یاری این زبان به قلمرو فلسفۀ اسلامی راه یافته بود ؛ پزوهشهایش را در این حوزه ادامه داد و مقالات و نوشتار های ارجمندی را بر جای نهاد که کتاب « تعلیل و استقرا و میتودولوژی » وی گواه راستینی بر چیرگی وی در منطق ارسطویی و روش شناسی است (6)
صفا با آن که نزدیک به چهارده سال ( از 26 سالگی تا 40 سالی ) را در زندان گذرانده بود با آن هم سی و اند سال دیگر را بیکار ننشست؛ خواند؛ پزوهید؛ نوشت ؛ ترجمه کرد و شعر سرود. او روزنامه نگار بود. مترجم بود . متفکر بود و آگاه از منطق و فلسفه و در کنار این همه فضایل، شاعرهم بود.
صفای شاعر:
از صفا دو مجموعۀشعر در دست است :
1. (نوای کهسار) که شاعر خود ناشر این دفتر شعر است و آن را در هزار نسخه در کراچی چاپ کرده است.کتاب،( 128) صفحه دارد که با نام ( داکتراقبال) اغاز مییابد و هم با نام او پایان میپذیرد.
2. (گزیدۀ غزلهای محمد ابراهیم صفا )که انجمن نویسندگان افغانستان در دوهزار نسخه منتشر کرده است و در ان (88) غزل شاعر گرد آمده است.
غزل او هرچند عاشقانه است اما هرگز از اندیشه های حکیمانه و تفکرات فلسفی تهی نیست. درغزل او هر ازگاه تصویر های کوتاهی ازجامعۀ بسته ، مختنق واندوهناک که دانشیان ، روشندلان و اهالی سخن را به یأس فلسفی کشانده است به چشم میخورد. از زهری که زندگی بر کامش فرومیریزد مینالد ؛ ولی با انهمه امیدش را برای فردا ها، ازکف نمیدهد:
چندان که چرخ حنظل یأست به کام ریخت
از لذت امید تو هم انگبین طلب
قطعاتی را که در قالبهای دیگر سروده است به رغم غزلهایش که در پرده یی از ابهام نهفته اند؛ در آنها صدایش صریح تر و شفاف تر است. در این سروده ها بی پروا از ستمی که بر او میرود شکوه سر میدهد ؛ از رنج جانکاهی که در زندان بر تن هموار میکند؛ مسعود سعد وار، مینالد
داد از این شبهای پر درد و الم
آخ ازین ایام سوز و اضطراب
تا کجا ای چرخ بر من این ستم
تا کجا ای دهر با من این عذاب
******
یازده شد سال و در بندم اسیر
با دل پژمان و جان درد مند
با من درماندۀ گردون پیر
تا به چند این کجرویها تا به چند
( از روزن محبس) یا در قطعۀ ( بهار و شاعر محبوس) میخوانیم:
نگاهم را چرا گلباز کردند
گلویم ازچه الحان ساز کرد
که از باغم به حسرت برکشیدند
لبم را بسته از آواز کردند
بهار و شاعر و حبس این چه بیداد
تفو بر رســــــم و آین فلک باد
گل وکوران ، نســـیم و بیدماغان
ز جور این وطن فریاد فریاد
که خواهد این قفس در هم شکستن
که میخواهم از ین بیداد رستن
په ظلمست این، گل آوردن به بستان
پس آنگه بلبلی را بال بستن
ترکیب بند ( بلبل گرفتار)فریاد دیگری است ازقفس که غزل عبد الهادی داوی پریشان را در ذهن تداعی میکند.حبسیۀ غم انگیزی است از شاعری طبیعت گرا که بوی چمن و عطر گلهای یاسمنفروردین؛ نغمه سرای دربندی را به شکوه وامی دارد:
باز بوی چمن آید به دماغ ای صیاد
سبزۀ تازه دمیده ست به باغ ای صیاد
شسته شبنم رخ صد برگ به باغ ای صیاد
لاله بگرفته به کف باز ایاغ ای صیاد
من یکمشت پر و کنج قفس تا کی وچند
دلم از درد به این نیم نفس تا کی و چند
از جایی که در جامعۀ او تیغ سانسور آخته است و قراولان بر درگاه کمین ساخته.، اگر گاهی از بیداد هم سخن میراند با زبان ابهام است و با نماد و رمز. یکی از همین نمادها، لاله است که در سراسر حوزۀ شعر او حکم میراند. لاله نماد عشق، خون، انقلاب و رستاخیز است و این وازه گاهی به معنای قاموسی خویش و گاهی به معنای رمزی در دستاه تخیل او راه دارد. شعر( لالۀ آزاد) که معروف ترین سرودۀ اوست و سالها شاگردان مدارس در کتابهای قراأت فارسی مکاتب کشور،خوانده اند و به یاد سپرده اند ؛ نمونۀ درخشانی است از باور وی به آزادی و آزادگی.در این شعر که از صنعت تشخیص بهره گرفته است در واقع به آدمهایی نظر دارد که همانند لالۀ آزاد ،« رنگ رخسارۀ شان از خون رگ شان رنگین است»؛« در بند کسی نیستند» ؛ «ازاده اند» « منت کسی را نمیپذیرند» « آزاده آمده اند و آزاده میروند» :
من لالۀ ازادم ، خود رویـــم و خود بویـــــــــم
در دشـــت مکان دارم هم فطرت آهویم
از خون رگ خویشسست گر رنگ به رخ دارم
مشاطه نمیخواهد زیبایی رخســـــــــارم
از ســعی کســــــــی منت بر خود نپذیرم من
قبد چمن و گلشــــن بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم ، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیــــــم ،آزاده بمـــــیرم من
صفا، همان گونه که میدانیم درغزلهایش با گونه یی از اندیشه و درونمایه رویا روست و در مخمسها ،مثنویها ، قطعه ها ، چهار پاره ها و رباعی ها، با گونۀ دیگری از اندیشه و درونمایه. از سوی دیگر،از نگاه شوۀ بیان ، فضا،کاربرد نماد ها و زبان شعری نیز این دو بخش شعر ها نا متجانس اند. او در غزل شاعر سنتگراست و در قا لبهای دیگرشاعرمتجدد.
دز غزل، پیرو شیوۀ هندی است و الگوی او در سخنوری مانند بسا از شاعران سالهای بیست و سی سدۀ حاضر ،میرزا عبدالقادر دهلوی است از این رو بدین باور است که هرچه دارد از بیدل است :
من که و اظهار مطلب در غزل کردن ، صفا
همت بیدل مرا منظور این اکرام کرد
او به استقبال سیاری ازغزلهای بیدل میرود؛ حتی غزلهای (مظهر) و( واقف) را تتبع میکند و هرچند که از این نظیره گویی ها، پیروز بدر میآید اما فضای غزلها هما ن فضای شعرسدۀدوازدهم هجری است؛ در قلبهای دیگر همان گونه که درونمایه ها غیر تغزلی و اجتماعی اند؛ نحوۀ بیان نیز متفاوت است. اگر در ان گونه شعر ها دل سپردۀ بیدل است ؛ در این گونه شعرها، هواخواه حافظ است واقبال و زبا ن شعرش ساده ، سلیس و امروزی است تا جایی که گاهی از واژه های عامیانه بهره میگیرد و حتی با گویش مردم کابل غزل میسازد.نوای کهسار صفا نمونه یی از این تحول سبکی او میتواند به شمار آید که هم صدای او ، صدای دگرسانی است وهم نگاه او به پیرامون، نگاهی دگرسان؛ ار این رو میتوان گفت که مجموعۀ سروده های صفا ، آمیزه یی ازمکتب هندی و شیوۀ جدید است و گاهی هم به مکتب ( وقوع) میگراید که (واسوخت صفا) باچهل و چهار بند، واسوخت وحشی بافقی رابه خاطر میآورد.
صفا شیفتۀ طبیعت است اگرچه مهر وی به طبیعت و عناصر طبیعی در همان غزلها نمودار است اما در( سرود کهسار) و سروده هایی که در قالب های غیر غزل قراهم آمده اند؛ به گونۀ چشـــــمگیری طبیعت ومظاهر آن جلوه گری میکنند.گلها ، گیاهان ، پرندگان آبشار ، چمن ،دریا ، سیل ،کوه، باغ، دشت و صحرا و دمن عناصر ی اند که به گونۀ چشمگیری در شعر ش درهم تنیده اند.
صفا در سروده هایی که در قالب های غیر غزل سروده است افزون بر این که نگاهی تازه به زندگی و حوادث پیرامون ش دارد ، از نگاه شیوۀ بیان ، فضا و زبان نیز دســـت به نو آوری می زند تا جایی که تســـــاوی طولی مصراع عا را به هم میزند . هرچند این شعر ها را نمی توان به معنای دقیق کلمه شعر نیمایی خواند اما باید ازعان کرد که صفا از معدود سخنوران کشور ماست که در مساعد ساختن زمینۀ شعر نو در ادبیات ما سهمی شایسته دارد. سال (1341) که کتاب « اشعار نو» از شانزده شاعر پارسی زبان کشور انتشار یافت و در آن مجموعه گویا شعر های نوآیینی پشتوو پارسی دست چاپ سپرده شده بود دوقطعه هم از صفا، در آن دفتر می یابیم با نامهای « به مرعابی» و « طفل من» که قطعۀ نخستین از شهرت فراوانی هم برخوردار است.
شعر (به مرغابی) ترانه گونه یی است که در درسنامه های مکاتب نیز بارها انتشار یافته است. با آن که قا لب این شعر مثنوی است اما شیوۀ بیان وفضای آن نوآیین است ودر سراسر این قطعه مخاطب شاعر مرغابی است؛ همان سان که در قطعه های (با مرغ هوا) ، (با پروانه ) و ( ای ماه) ، مخاطب شاعر مرغ هوا و پروانه و ماه اند. در شعر( به مرغابی) شاعر صمیمانه با مرغابی نجوا می کند از شور وشوق و سرمستی او میگوید واو که فروان اثر پذیر اقبال لاهوری است؛ تپیش و سر خوشی و سر مستی مرغابی رامیستاید:
ای مرغابی ای مرغابی
تو از آبی نی خود آبی
چون آب ترا در دل طربست
سر تاپلیت در تاب و تب است
چون آب ترا تن در لرزش
یک دم نکنی راحت زجهش
گه در تۀ آبی گه بر رو
گه این لب جو گه آن لب جو
گاهی زجنون شورت بر لب
گه بال پرت پرواز طلب
سپس شاعر خویشتن را با مرعابی می سنجد و حسرت تلخی را که رودکی به دوران جوانی و جاه جلال ازدست رفته اش می خورد ؛ او از روزهای ازکف رفته بدنین گونه با حسرت و افسوس یاد میکند:
ای مرغابی من هم روزی
بودم چوتوفرحت اندوزی
آزاده دلی مست از شوفی
از زندگیم در دل ذوفی
لیکن اکنون از طالع پست
آن شور و شعف دادم از دست
در مانده ام وزار و خسته
افشرده دل پایم بست
شاعردر فطعۀ دومین تساوی طولی مصراع ها را به هم می زند و به ساختن شعری میان مستزاد و شعر نیمایی دست می یازد:
طفل من مرد شوی
به جهان فرد شوی
باب ناورد شوی
یک قلم درد شوی
نه افسرده و درمانده و خونسرد شوی.
نام آشنا ترین شعر صفا، همان شعر (نوای ناله) است که به لالۀ ازاد بیشتر شهرت داردو به گونۀ فشرده ذکر آن رفت، شعری که سرلیندۀ آن از زبان لاله ییِ سخن می زند که منت کسی را نمی پذیرد ؛آزاده زاده شده است و آزاده می میرد:
از سعی کسی منت بر خود نپذیرم من
قید چمن وگلشن بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیم آزاده بمیرم من
من لاۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
نوای ناله،نوعی ترجیع بند است و اگر مصراع پنجم بندها نمی بود ؛ ما باقطعۀ چهار پاره یی رو به رو بودیم که درونمایه و لحن تازه دارد و فضای آ ن امروزی است و شاعر با بهره گیری ار تشخیص و استفده ازنماد، مضمون اجتماعی راجوهر شعری بخشده است .
( دلتنگی) قطعۀ دیگری است که شاعر می کوشد به گونه یی از تنگنای قالب های شعر سنتی پا فرتر نهد و فضای آزاد تری برای پرواز های خویش جستجوکند.با زهم در همان جو مستزاد منتها با نو آوری بیشتر ، دلتنگی های بهارانۀ خویش را بازتاب می دهد :
بار دگر فصل بهاران رسیــــد
موســـــم سرو و گل و ریحان رســید
بلبل شوریده به بستان رسیــــد
مست و پر افشان و غزل خوان رسید
غنچۀ من ای دلک تنگ من
باز شو
رو به چمن نالۀ بلبل شنو
پس صفا اگر از یک سو، سخنوری است سنت گرا؛ از سوی دیگر رگه هایی از نوآوری در بسا از سروده هایش تجلی دارد و این تلاش های نوگرایانه زمینه را بعد ها برای شعر نو آماده می سازد .ترک بدعت های شاعرانه وپیوستن به بدایع هنرمندانه درنوای کهسار به روشنی آشکار است. از همین رو شاعر در سفر کراچی ازمیان انبوه سروده هایش ازمیان انبوه شعر هایش تنها هما ن هایی را انتشارمی دهد که تازه و نوآیین اند و از چاپ آن دسته از سروده هایش که پبروی از شیوۀ قدما سروده است ؛ سر باز میزند.
یاد این شاعر متفکر ، آزاد اندیش اما تلخکام گرامی باد!
(1) سال تولد صفا در غالب تذکره ها « مانند معاصرین سخنور» « سیر ادب در افغانستان»،« نمونه هایی از شعر دری در افغانستان» ، « دانشنامۀ ادب فارسی ( ادب فارسی در افغانستان) »« شعر معاصر دری در افغانسان» و پیشگفتار این کتاب که به خامۀ فرزندشاعر همان 1285 آمده است اما در برخی منابع 1286 ذکر گردیده داست و بنا بر همین، صدمین سال زاد روز او را در کابل، در ماه حمل (1386) بزرگ داشتند.
(2)غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم، پشاور:1380،مرکز نشراتی میوند، ص.640.
(3) در فهرست مرحوم فرهنگ نام شش تن آمده است و نام محمد اکبر اختر دیده نمی شود. نک: میر محمد صدیق فرهنگ.. افغانستان در پنج قرن اخیر.جلد اول قسمت دوم ،بیجا، بیتا.ص.658
(4) سودا در سال ششم زندانی شدن خویش در گذشت وچون در سال 1311 گرفتار شده است پس در 1317باید از آن اسارتگاه به رفتگان پیوسته باشد یعنی در روزگار سلطنت ظاهر شاه نه آن گونه که شادروان غبار نوشته است دز زمان نادرشاه نمرده است ( نک.افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم ، ص. سودا، شاعرهم بود و دفتر شعرش با نام « بیاض سودا» در سال 1380 ،به کوشش کلیم الله ناظر،در مرکز نشرات اسلامی صبور، در پاکستان اقبال چاپ یافته است.
در کتاب معاصرین سخنور کار های دفتری صفا چنی بر شمرده میشود: «آمر شعبۀ تلگراف، مفتش وزارت معارف،آمر شعبۀ ترجمۀ وزارت خارجه…0( بعد از زندان): مدیر ترجمۀ وزارت اقتصاد، مدیر عموعی انطباعات وزارت اقتصاد، مدیر عمومی اتاق تجارت، از جدی (1328) نمایدۀ مطبوعات در کراچی، بعد ها معاون ریاست مطبوعات، ، رییس اطاق تجارت در( 1332) ش. بعد مدیر اصلاح و اخیرا تقاعد نمود » معاصرین سخنور.خسته. کابل: 1339، مؤسسۀ نشراتی انیس،ص. 256
(6) نک. تعلیل و استقرا و متودولوزی. کابل: 1332، مطبعۀ عمومی ، 200 صفحه.
نظر : پرتو نادری
تاجایی که من می اندیشم، در شعر معاصرافغانستان کمترشعری توانسته است که به پیمانۀ شعر « لالۀ آزاد» ابراهیم صفا به این همه شهرت گسترده و تاثیر گذاری بزرگ برسد. گویی این لالۀ آزاد نام دیگر ابراهیم صفا است. اگر هیچ شعر دیگری هم که از این شاعر برجای نمی ماند، همین شعر بسنده بود تا نام پرشکوه او را در همه روزگاران پرچم افرازد.
می پندارم که « لالۀ آزاد» در پرورش ذوق ادبی شاعران نسل‌های بعد از صفا، به گونۀ مشخص پس از آن که این شعر در مضمون قرائت فارسی، شامل برنامۀ آموزشی معارف افغانستان گردید، تاثیر گذاری قابل توجهی داشته است. تا من به یاد می آورم کمتر شاگرد مکتب بود که این شعر را درحافظه نمی داشت. هم چنان می شود گفت کمتر پارسی زبان آموزش دیده‌یی در افغانستان می توان یافت که بخش‌های از این شعر را در حافظه نداشته باشد. لالۀ آزاد موسیقی افغانستان را نیز رنگنین ساخته است. آهنگی که بر این شعر ساخته شده، یکی از آهنگ‌های ماندگار در موسیقی کشور است که از مرزها گذشته است.
در دورۀ ابتدایی مکتب، پس از آن که با این شعر آشنا شدم، لاله‌ در دامنه‌های کوهستان‌ها در ذهن و روان من مفهوم دیگری پیداکرد. چنان بود که با خواندن نخستین مصراع‌های این شعردر هستی یک لالۀ کوهی استحاله می یافتم.
لالۀ آزاد از سروده‌های شاعر در زندان است. او در این شعر با استقاده از صنعت تشخیص، از لاله نمادی می سازد، شاید برای خودش، شاید برای همۀ زندانیانی که چشمی به مهربانی نظام حاکم ندارند و آزادی خود را با هیچ سازشی معامله نمی کنند. او با هم‌بندان خود می خواهد آزاده برون آید و اگر چنین نمی شود، می خواهد آزاده بمیرد. آن گونه که از زبان لاله می گوید: آزاده برون آیم، آزاده بمیرم من. همان گونه که انسان آزاد به دنیا می آید و باید آزاد از جهات برود.
شاید هم لاله نمادی است برای یک جنبش فکری، برای آزادی و آزاده‌گی. چنین است که این لاله، نگاهی دارد به خود. اگر رنگی به رخ دارد، از خودش است. در برابر همه حادثه‌ها رنگ سرخ دارد. روی پاهای خود ایستاده نیازی به هم‌یاری بی‌گانه‌یی ندارد. منت پذیر نییست. آزاده‌گان به هیچ قیمتی منتی را بر خود نمی پذیرند. چراغ بیابان است و چراغ سرچشمۀ روشنایی است و این لاله نیز ضمیر روشن دارد. این همه صفات انسانی است که شاعر به لاله داده است. شاید بهتر باشد گفته شود که شاعر صفات خود یا صفات یاران مبارز خود را به لاله داده و بدین‌گونه خواسته تا برای آنان و مردم افغانستان پیامی فرستد از آزادی و آزاده‌گی.
به گفتۀ شفیعی کدکنی، تشخیص یا
Personification
: « یکی از زیباترین گونه‌های صور خیال درشعر، تصرفی است که ذهن شاعر در اشیا و عناصر بی‌جان طبیعت می کند و از رهگذر نیروی تخیل خویش بدان‌ها حرکت و جنبش می بخشد و در نتیجه هنگامی که از دریچۀ چشم او به طبیعت و اشیا می نگریم، همه چیز در برابرما سرشار از زنده‌گی و حرکت و حیات است.»
صورخیال در شعرفارسی، مطبعۀ دولتی، ۱۳۶۸، ص ۱۱۵.
صفا در شعر لالۀ آزاد به بهترین گونۀ آن از این صنعت استفاده کرده و به لاله که انسان نیست خصوصیت‌های انسانی بخشیده، به آن جان داده و آن را صاحب بینش و اندیشه ساخته است که خود گونه‌یی استوره سازی در شعر است. چنین است این جا ما با لالۀ طبیعی رو به رو نیستیم؛ بلکه با لاله‌یی نمادین سرو کار داریم به زبان دیگر با انسانی سروکار داریم که در لاله استحاله یافته و با زبان لاله سخن می گوید.
استاد لطیف ناظمی نوشته‌یی دارد زیرنام « ابراهیم صفا- شاعر دردآشنا وتلخ‌کام». ناظمی در این نوشته به گونۀ گسترده در پیوند به شعر و زنده‌گی و ابعاد گوناگون شخصت فرهنگی صفا بحث کرده است. در بحشی از این نوشته آمده است: « از جایی که در جامعۀ او تیغ سانسور آخته است و قراولان بر درگاه کمین ساخته، اگر گاهی از بی‌داد هم سخن می راند با زبان ابهام است و با نماد و رمز. یکی از همین نمادها، لاله است که در سراسر حوزۀ شعر او حکم می‌راند. لاله نماد عشق، خون، انقلاب و رستاخیز است و این واژه گاهی به معنای قاموسی خویش و گاهی به معنای رمزی در دستگاه تخیل او راه دارد. شعر لالۀ آزاد که معروف ترین سرودۀ اوست و سال‌ها شاگردان مدارس در کتاب‌های قرائت فارسی مکاتب کشور،خوانده اند و به یاد سپرده اند؛ نمونۀ درخشانی است از باور وی به آزادی و آزادگی.»
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
در دشت مکان دارم، هم‌فطرت آهویم
آبم نم باران است، فارغ ز لب جویم
تنگ است محیط آن‌جا،در باغ نمی رویم
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
از خون رگ خویش است،گر رنگ به رخ دارم
مشّاطه نمی‌خواهد زیبایی رخسارم
بر ساقه ی خود ثابت ، فارغ ز مددکارم
نی در طلب یارم ، نی در غم اغیارم
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
هر صبح نسیم آید، بر قصد طواف من
آهو بره‌گان را چشم، از دیدن من روشن
سوزنده چراغ استم، در گوشه ى این مامن
پروانه بسى دارم ، سرگشته به پیرامن
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
ازجلوۀ سبز و سرخ ، طرح چمنى ریزم
گشته است ختن صحرا ، از بوى دل آویزم
خم مى شوم از مستى،هرلحظه و مى خیزم
سر تا به قدم نازم ، پا تا به سر انگیزم
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
جوش مى و مستى بین، در چهرۀ گلگونم
داغ است نشان عشق، در سینۀ پرخونم
آزاده و سرمستم ، خو کرده به هامونم
رانده ست جنون عشق، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم
از سعى کسى منّت بر خود نپذیرم من
قید چمن و گلشن، بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم ، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیم ، آزاده بمیرم من
من لالۀ آزادم ، خود رویم و خود بویم
داکتر اسدالله حبیب، ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم، چاپ دوم، پشاور، ۱۳۸۱،ص ۲۰۳-۲۰۴.
می شود گفت که این شعر صفا درکلیت گونۀ آمیزشی است از احساس‌ و عواطف غنایی شاعر با بینش‌های اجتماعی و آزادی خواهانۀ او. در ظاهر امر دل‌تنگی های زندان را با لاله در میان می گذارد و اما در لایۀ درونی‌تر از لاله، نمادی می سازد برای انسان و آزادی او. لاله بر ساقۀ خود استوار است، این استواری بیان استواری انسان است در برابر بی‌داد. لاله باید با استواری ساقۀ خود در برابر بادها پای‌داری کند؛ همان‌گونه که انسان آزاده نیز باید برای آزاد زیستن دشواری‌ها را بپذیرد و تسلیم آن نشود. همان گونه که انسان آگاه و آزاده باید نگاهی داشته باشد، باید شناختی داشته باشد ازخود. باید اتکای داشته باشد به خودی خود. آزاده‌گی با ازخود بی‌گانه‌گی پیوندی ندارد. او در غزل‌های خودگاهی به چنین موضوعاتی نیز اشاره‌هایی دارد:
هرگز نتوانم شد، آن گونه که می خواهند
خوب است همان باشم همواره که هستم من
صفا زنده‌گی را میدان رزم و مباره می داند که باید پیوسته به این امر توجه داشت:
زنده‌گی صحنۀ رزم است صفا آگه باش
که در آیی تو به بازوی توانا در جنگ
از محمد ابراهیم صفا دو گزینۀ شعر به نشر رسیده است. گزینۀ نخستین «نوای کهسار» نام دارد که شاعر خود آن را در کراچی به نشر رسانده است.گزینۀ دیگر غزل‌های اوست که به وسیلۀ انجمن نویسنده‌گان افغانستان به نشر رسیده است.
او در غزل‌هایش بیشتر به دنبال ابوالمعانی میرزاعبدالقادر بیدل راه می زند؛اما در گونه های دیگر تلاش می‌کند تا به شعر، نگاه، زبانی و حس تازه‌یی داشته باشد. همین لالۀ آزاد نیز در آن روزگار، تلاشی بوده است برای دست‌یابی به زبان و نگرش تازه‌یی نسبت به هستی و زنده‌گی.
افزون بر این صفا یکی از آن شاعرانی است که در جهت تحول شعرمعاصر پارسی دری افغانستان به سوی اوزان آزاد عروضی نخستین گام‌ ‌‌ها را برداشته اند. چنان که در کتاب «نوی شعرنه» یا «اشعار نو» که به سال ۱۳۴۱ خورشیدی به وسیلۀ ریاست مستقل مطبوعات انتشار یافته، دو شعر او به نام‌های « مرغابی» و « طفل من» نیز به نشر رسیده است.
او در شعر « طفل من» می‌خواهد کودک خود را با رمز و راز زنده‌گی و کارزار آن آشنا سازد و از کودک خود می‌خواهد تا مردانه دردهای زنده‌گی را تحمل کند و به پیش گام بردارد که زنده‌گی خود کارزار بزرگ عشق و مبارزه است.
طفل من مرد شوی
به جهان فرد شوی
باب ناورد شوی
یک قلم درد شوی
نه که افسرده و درمانده و خون سرد شوی
با دل درد سراغ
همه تن محرم داغ
شعله افشان چو چراغ
بدهندت به کف از مستی سرشار ایاغ
یا چو پروانۀ زار
بودت سوز شعار
منکر صبر و قرار
پر زدن‌هایت کار
سوختن باشدت آیین به کنار دلدار
اشعار نو، مطبۀ دولتی، ۱۳۴۱، ص ۷۸-۷۹.
سال تولد صفا را با اختلاف گاهی ۱۲۸۶ و گاهی ۱۲۸۵ نوشته اند. پدرش ناظر صفرمحمدخان نام دارد که در زمان امیر حبیب الله خان امین الاطلاعات بود. او شخصیتی بود مخالف با نفوذ سیاسی انگلیس و طرف‌دار استقلال سیاسی کشور. چنین بود که به گروه فتوی دهنده‌گان جهاد بر ضد انگلیس پویست که سبب شد تا به زندان بیفتد. باری دیگرهم در زمان امان الله خان که نایب الحکومۀ قطغن بود به جرم فراهم سازی بیعت نامه‌یی برای سردار نصرالله‌خان نایب السطنه ازکار برکنار و در کابل به زندان افگنده شد.
این خانودۀ روشن‌فکر، فرهنگی و مشروطه‌خواه بیش‌ترین ستم و استبداد را در دوران نادرخان و صدارت هاشم خان دید. استاد ناظمی در نوشتۀ که نام اش در بالا برده شد به روایت اسناد تاریخی در این پیوند چنین نوشته است:« سرنوشت خانوادۀ ناظر محمدصفرخان همانندی های با دیگر دودمان‌های آزادی‌خواه کشور ما دارد که کودک و جوان و سال‌خوردۀ شان،سال‌ها را بدون بازپرس، در زندان‌های ارگ و سرای موتی و ده‌مزنگ گذشتاندند؛ چونان خانواده‌های چرخی، شجاع الدوله، منشی زاده، غبار و دیگران. از خانوادۀ ناظر صفر نه تنها محمد انورخان بسمل و محمد ابراهیم صفا و برادر کوچک‌ترشان، محمد اسماعیل سودا را در سال ۱۳۱۱ در بند کشیدند؛ بل یک سال بعد آن، محمد اسلم بسمل زاده محمد طاهر بسمل زاده، محمد نعیم بسمل‌زاده، محمد هاشم اختر و محمد اکبر اختر ( پدر محمد حیدر اختر) را نیز به زندان افگندند. تا جایی که سودا پس از شش سال در ده‌مزنگ جان به جان آفرین سپرد.»
صفا چهارده سال را در زندان ماند، جوان ۲۶ ساله بود که به زندان رفت و تا ۴۰ ساله‌گی در زندان ماند.
یازده شد سال و در بندم اسیر
با دل پژمان و جان درد مند
با من درماندۀ گردون پیر
تا به چند این کج‌روی‌‌ها تا به چند
جای دیگر از شکنجه‌های زندان این گونه فریاد می زند:
داد از این شب‌های پر درد و الم
آخ ازین ایام سوز و اضطراب
تا کجا ای چرخ بر من این ستم
تا کجا ای دهر با من این عذاب
طبیعت و جلوه‌های رنگارنگ آن در شعر صفا بازتاب گسترده‌یی دارد؛ اما طبیعت در شعر او طبیعت درونی است. طبیعتی که شاعر آن را در ذهن و روان خود پرورش داده است. زنده، پویا و مشخص است. نه طبیعت به مفهوم انتزاعی آن. او با استفادۀ از جلوه‌های طبیعت به گونه‌یی به نمادگرایی می‌پردازد. با این نمادگرایی در تلاش آن می شود تا چگونه‌گی کشور و وضعیت مردم را بیان کند. پرنده‌‌یی است که آن را از باغ بیرون کرده و به زندان افگنده اند. باغ برای آو نام دیگر آزادی و سرزمین او ست.
نگاهم را چرا گل‌باز کردند
گلویم از چه الحان ساز کردند
که از باغم به حسرت بر کشیدند
لبم را بسته از آواز کردند
بهار و شاعر و حبس این چه بی‌داد
تفو بر رســــــم و آین فلک باد
گل وکوران ، نســـیم و بی‌دماغان
ز جور این وطن فریاد فریاد
که خواهد این قفس در هم شکستن
که می‌خواهم از ین بی‌داد رستن
چه ظلم است این، گل آوردن به بستان
پس آن گه بلبلی را بال بستن
در شعر زیرین نیز از همین شگرد شاعرانه استفاده می کند. برای بیان وضعیت اجماعی – سیاسی نمادهایش را از محیط و طبیعت بر می گزیند. دروازۀ باغ گشوده است؛ یعنی سرزمین مالکی ندارد. باغبان در خواب است، یعنی نظام برای پاسداری مردم و پاسداری سرزمین مسوُولیتی احساس نمی کند. پیام شعر در کلیت پیام بیداری است برای مردم.
لیک گر در خواب باشد باغبان
گل نیابد از کف گل‌چین امان
پاس باید داشت نه خواب گران
هان عزیزان وقتی بیداری است هان
باغتان گل‌جوش و در باز این چرا
این قدرها خواب تان سنگین چرا
حبسیه‌ها یا شعرهای او در زندان لبریز از عنصر پرخاش است در برابر نظامی که گویی چنان صیاد بی رحمی همۀ زنده‌گی و حتا طبیعت را نیز به بند کشیده است.
باز بوی چمن آید به دماغ ای صیاد
سبزۀ تازه دمیده‌است به باغ ای صیاد
شسته شبنم رخ صد‌برگ به باغ ای صیاد
لاله بگرفته به کف باز ایاغ ای صیاد
من یک مشت پر و کنج قفس تاکی و چند
دلم از درد به این نیم نفس تاکی و چند
صفا شخصیتی است با ابعاد گوناگون، شاعر، مشروطه خواه، روزنامه‌گار و مبارز. با زبان اردو، عربی و انگلیسی آشنایی گسترده‌یی دارد. در رشتۀ تلگراف در هندآموزش دیده است. زبان انگلیسی راه او به قلمرو فلسۀ غرب باز کرد و به همین گونه او با استفاده از زبان عربی خود را به گنجینۀ بزرگ فلسفه و منطق اسلامی و ارستویی رساندکه در این زمینه‌ها نه تنها آثار و نوشته‌هایی را ترجمه کرده؛ بلکه در این پیوند نوشته‌های پژوهشی نیز دارد. صفا، این لالۀ آزاد کوهستان‌های بلند شعر به سال ۱۳۵۹ خورشیدی لب از سرود پرداری بست و ساقۀ استوارش در برابر بادهای توفانی مرگ فرو شکست.
سنبله ۱۳۹۵
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.