تماس: [email protected]
عمری است که سرگشته و مجنون تو هستم
ای عشق! بلا دیده ی دلخون تو هستم
هر چند که از دام توام نیست رهایی
حرف از گله ای نیست که ممنون تو هستم
ققنوسم و در بستر خاکستر دیروز
آتش به دل از جلوه ی اکنون تو هستم
در هر قدم از عمر که افسانه ی تلخی است
دلبسته ی شیرینی افسون تو هستم
دشمن اگرم تشنه ی خونست غمی نیست
آماده ی انجام شبیخون تو هستم
از شیر قضا و قدرم نیست هراسی
تا آهوی سرگشته ی هامون تو هستم
گاهی به عبادتگه و گاهی به خرابات
هر جا که روم تابع قانون تو هستم
اضلاع وجودم همه فریاد بر آرند
چون دایره در مرکز کانون تو هستم
شاعر شده ام تا که بگویم همگان را
بیت الغزل دفتر مضمون تو هستم.