تماس: [email protected]
بداهه سرایی شاعران معاصر در “هشتمین سالگرد هفته نامه سبزمنش”
بداهه سرایی جالب، بین اعضای گروه سبزمنش با حضور دکتر بسم الله شریفی(مؤسس و دبیرکل اجرایی بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش) در پیام خانه گروه فسبوکی سبزمنش دائر شد.
چهارشنبه شب 7 سنبله/ شهریور 1403 به مناسبت سالگرد تأسیس هفته نامهی سبزمنش، بداهه سرایی جالبی، بین اعضای گروه سبزمنش با حضور دکتر بسم الله شریفی(مؤسس و دبیرکل اجرایی بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش) در پیام خانه گروه فسبوکی سبزمنش دائر شد.
به گزارش سبزمنش، بداهه سرایی ویژه سبزمنش که دوساعت کامل ادامه داشت، توسط شاعر جوان و عضو فعال سبزمنش(امین الله ابراهیمی) جمع آوری و توسط خدمتگزار مردم احمد شاه رفیقی(شاعر و عضو شورای رهبری بنیاد جهانی سبزمنش) تدوین واصلاح گردیده است که اینک با ذکر بیت انتخابی پیش کش حضور شما عزیزان میگردد:
شعــر ما جـاری بـه بزم دلربای سبزمنش
می کنیم ما خط خطیها را فدای سبزمنش
شاعر: سید محمد هاشمی
بحر رمل مثمن محذوف: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قافیه: فدای، برای، نوای، صفای، خدای، صدای، جای، با ی اضافت
ردیف: سبزمنش
بیت بیتِ نظم و نثرِ من فدای سبزمنش
می کشم با شعر خود امشب صدای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
خاطرات خوب داریم از برای سبزمنش
معرفی گردید هرکس آشنای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
ما که هستیم خادم چتر بلند زندگی
می سراییم سر به سر هی، از برای سبزمنش
بسم الله شریفی
ما گرفتاریم درعشق زلیخای عزیز
مصراشعارم بود جاری برای سبزمنش
احمد شاه رفیقی
باز میسازم ز واژه، واژه شعرِ پارسی
عشق میورزم ز جانم بر خدای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
من به معراج ادب خواهم رسید از فیض آن
هر چه شهرت، هست از فیض عطای سبزمنش
احمد شاه رفیقی
خانهی پُر نور و شادان از برای ما و من
گشتهام خادم به باغ دلگشای سبزمنش
بسم الله شریفی
سبز می گردد بهارِ زندگانی اش چنان
هرکی گردد دوستدار و آشنای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
آمدم در جمع تان ای شاعران پارسی
تا نویسم شعر تازه من برای سبزمنش
نسیم مبارز
نافهیمان گشت با فهم، کورها بینای خود
از تلاشِ مکتب و دانشسرای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
افتخاراست اینکه دارم دوستان مثل شما
ای خوشا بر دوستان با وفای سبزمنش
بسم الله شریفی
سبز شد آن غنچهی علم و ادب در باغ وی
آفرین بر آبیارِ جانفزای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
می دهم یک دسته گل از جانب خود را به او
هر کی باشد، هم نوا و هم صدای سبزمنش
علاءالدین مهاجرزاد
میکشاند از زمین تا آسمانِ نیلگون
گر خودت بندی به چنگِ بالهای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
تیرگی های نمای خانه و دل دور شد
از نواری روشنایی و صفای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
جمع تان پرشور بادا ای بزرگان ادب
شعرهائیِ می سرائید از صدای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
ای @امین الله وبسم الله ودیگر شاعران
کر کنید گوش فلک را از صدای سبزمنش
احمد شاه رفیقی
می سرایم شعری با همسنگِ ادب ای دوستان
در سرای با صفائی از برای سبزمنش
فاطمه
من رجوع کردم به درگاه خداوند منان
جاویدان گردد بهار و هم بقای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
خیلی خوشحالم که امشب هستمی در بزم تان
مینویسم، میسرایم از برای سبزمنش
مهر
ابرهای تیره گم گردد ز کنجِ آسمان
پر درخشش باد هر کنجِ سمای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
میسرایم شکر حق را با تمام تار و پود
اینکه هستم در مسیرِ پُر صفای سبزمنش
بسم الله شریفی
با تضرع در حضورِ حق همیگویم سخن
راهی حل خواهم به سختی و کفای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
مینویسد این” امین” با واژه های رنگ رنگ
از خلوصِ نیک و از مهر و وفای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
پارسی را اوج عزت میدهد نیکو بیان
با صدای تار و پود وهم نوای سبزمنش
بی نام
مهد علم و دانش و فرهنگ میباشد همیش
خدمت بسیار دیدم از سرای سبزمنش
نسیم مبارز
ای شریفی ای عزیز و نازنین انجمن
زنده دار این بزمِ ما و این بقای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
چند سالی را رفیقانِ پُر از مهر و ادب
شعرتر گنجینه دارد آشنایِ سبز منش
محمد ادریس خراسانی
هرکه گردد سرکش و بی گفت و حرفی ناشنو
می کنم آخر برونش از سرای سبزمنش
رفیقی
باتمام خستگی ها و جفای روزگار
سالیان را بوده باما آن صفای سبزمنش
فرحت زهره
نا خدای باخدا استاد رفیقی مرحبا
میسرایی شعر زیبا از برای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
نور دیدم در فضای تاریکی مانند ماه
هر دقیقه لحظه ها اندر سمای سبزمنش
نسیم مبارز
یک سلام اول به جمع با صفای سبزمنش
بر یکایک شاعران خوش سرای سبزمنش
توحیدی
این غزل را تحت عنوان بداهه با خروش
میسرایم با دل و جان از برای سبزمنش
توحیدی
چتر خوبی شعر و فرهنگست و عشق
هفته هفته آشناها در فضای سبزمنش
محمد ادریس خراسانی
گشته است یک سقف کامل از برای زندگی
همدلی را بال و پَر شد هی، نوای سبزمنش
بسم الله شریفی
نیست غیر از یاری و خدمت به دنیای ادب
مطلب دگر فقط در ماجرای سبزمنش
توحیدی
آمد آن یار عزیز و آشنای کشورم
خوش ادا وخوش لقاو خوش صدای سبزمنش
رفیقی
نکته گیر از نام والایش تو ای اهل هنر
خیلی والا باشد اصلا محتوای سبزمنش
توحیدی
محفلی از فی البداهه دیده بودی این چنین؟
بزم ما شاد است ام شب با نوای سبزمنش
علاءالدین مهاجرزاد
شعر میگویم به اهل شعر در بزم شما
دوست دارم که کشم امشب نوای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
صد کتاب و دفترو دیوان بنامش هم کم است
تا سرایم بهر الطاف لقای سبزمنش
فرحت زهره
آمدم تا یک ادای حرمت و احسان کنم
محضر استاد خوب و با وفای سبزمنش
توحیدی
واقعاً زیباست این جمع صمیمی با صفا
پلُ گذاریم هر کجا تا هرکجای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
گلهها دارد زبانم با سرودِ زندگی
میشود آیا سرودش در فضای سبزمنش
محمد ادریس خراسانی
در جهان بسیار دیدم انجمن ها دوستان
کی رسد هر انجمن بر گرد پای سبزمنش
توحیدی
شعرگفتن کار هرکس نیست شاعر می شوی
گربیایی چند سالی در سرای سبزمنش
رفیقی
تا که جانم در تن است و فکرتم باشد بجا
بی گمان هستم رفیق با وفای سبزمنش
غفوری
خدمت بسیار کرده اهل شعر و علم را
کاش بودم من کنون چون خاک پای سبزمنش
نسیم مبارز
انسجام شعر و شاعر در مدار ما ببین
ما صداقت پیشهایم و خاکِ پای سبزمنش
بسم الله شریفی
شعر زیبا را پسند کن، لایک کن، بهر خدا
شعر شاعرهای خوب و آشنای سبزمنش
رفیقی
گاهی پاین میشوم از آسمان خویشتن
تا ببوسم با محبت خاکِ پای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
خنده بر لب بشکفد در باغ نسرین و گلاب
ای خوشا بر شاعران جان فدای سبزمنش
نورمحمد
می تراود از قلم امشب صدای همدلی
بزمِ خوب و شور دارد هر ندای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
از بخارا تا به شیراز و هریوای کهن
گشتهاند یار و رفیق و همنوای سبزمنش
بسم الله شریفی
دشت و دامانِ دلم از مهر و عشق دوستان؛
سبز و شاداب است، با حال و هوای سبزمنش
علاءالدین مهاجرزاد
میرسد در باغ دل شور و نوای سبزمنش
افتخار علم و دانش در صدای سبزمنش
شاذیه عشرتی
سردی شبنالههارا بزم سازید نیمه شب
گرم سازید لحظههارا با هوای سبزمنش
محمد ادریس خراسانی
از رفیقی تا امین جان از غفوری تا نسیم
جمله مشکوریم از این بسم اللهی سبزمنش
توحیدی
عشق میورزد ادیبان را برای رشد فکر
خانه هر انجمن باشد سرای سبزمنش
شاذیه عشرتی
ای “شریفی” مرد با همت تو هستی در جهان
من بنازم همتت را ای خدای سبزمنش
نسیم مبارز
یاد شیراز و سمرقند وبخارا زنده باد
بوی جوی مولیان دارد لقای سبز منش
عبدالقهاربارکزی
گرچه در عالم هزاران چیز دارد ارزشی
لیک چیزی نیست همسنگ بهای سبزمنش
غفوری
یک غزل از من نکردند نشر از این انجمن
چون نبودم من در اول من آشنای سبزمنش
توحیدی
شاعران این گروه، هر نباشد درجهان
خوشنوا چون بلبلان در گلسرای سبزمنش
رفیقی
راست گفتی این سخن را شاعر خوب وطن
جمله مشکوریم آری از وفای سبزمنش
نسیم مبارز
روز و شبها مینویسم شعرهای نابِ ناب
چارپاره و غزلها از برای سبزمنش
عتیقالله فیضی
حیف مهمانم، نوای کودکان است خسته کن
ورنه توفان مینمایم در هوای سبزمنش
توحیدی
گر کنی یکدم نظر بر حال و روز شاعران
شعر و شاعر افتخارِ هر کجای سبزمنش
بسم الله شریفی
کم کمک وقت منم پایان مییابد کنون
ورنه تا آخر بودم در سرای سبزمنش
نسیم مبارز
یار زنده صحبتش باقی بود بار دگر
صدر جدول میشوی روزی برای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
هرکسی چون من اگر امروز دارد شهرتے
این همه از برکت و فیض دعای سبزمنش
شکر محمدغفوری
عشرتی باشد مرا منحیث مادر با وفا
شاعر اهل خرد، زیبا سرای سبزمنش
توحیدی
بسم الله گویم برایت صدسلام از این دیار
افتخار دارم برایت ناخدای سبزمنش
رزم آرا حواش
پرچمِ سبز و سفید ات را به دوشم می کَشم
می روم تا انتها من، پا به پای سبزمنش
علاءالدین مهاجرزاد
واژهها گل میکند در پرتوی انوارِ او
بس پر از عطر جنان گشته فضای سبزمنش
شاذیه عشرتی
میسرایم شعر و تقدیم عزیزان میکنم
تا کنم پرواز در اوج سمای سبزمنش
توحیدی
چون درختی بارور گشته فضای انجمن
واژه میبارد ز هر سو در فضای سبزمنش
نسیم مبارز
راست گفتی حضرت توحیدیِ زیبا سخن
“بسم الله” باشد به ولا که خدای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
جملگی اشعار ناب دوستانم دلپذیر
توحیدی باشد ولیکن بینوای سبزمنش
توحیدی
بزم ما بزم ادب، بزم وفا، بزم صفاست
باز می آید به گوشم از سرای سبزمنش
رفیقی
بیت بیتِ دفتر و دیوانش از عشق و صفاست
این کتاب و بزمِ شعرو هم نوای سبزمنش
فرحت زهره
يك كلام از من بپرسي چيست شعر و شاعری
عرض خدمت مي كنم از كودتای سبزمنش
مملوک فاریابی
این نوای آشنا آمد به گوشم بارها
چیدمش سطر غزل بهر صفای سبزمنش
محمدادریس خراسانی
ما برای رشد فرهنگ وادب داریم سعی
ما نداریم کار با هر کودتای سبزمنش
رفیقی
درس و دانش، شعر و دیوان جا گرفته چون همیش
در سرود سبز دیوان و سرای سبزمنش
نسیم مبارز
بزم امشب باد مدیون تلاش شخص تو
چونکه میباشی خودت مشکل کشای سبزمنش
حمیدالله توحیدی
مثل مرحم میشود بر زخم جهل و غافلی
نسخهای زیبای شعر وهم دوای سبزمنش
فرحت زهره
خانه ات آباد ای مردِ سخن استاد من
مینویسم نام تو بر قلعههای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
من ازین کانون زیبا اینچنین آموختم
میرسی بر شاهی باشی گر گدای سبزمنش
توحیدی
بارور گشته ز علم و موج موج شاعری
این فضای انجمن اصلا برای سبزمنش
نسیم مبارز
ما به خدمت در رهِ علم وادب پا مانده ایم
بهر کشور کار ماشد، در سرای سبزمنش
رفیقی
گرچه تاریک است حالا دفتر شعر و غزل
یک امید تازه دیدم در فضای سبزمنش
نسیم مبارز
واقعا شرمندهام از لطف بیپایانتان
تاجسر هستید شما و ناخدای سبزمنش
بسم الله شریفی
یک سخن گویم عزیز و نکته را دریاب نیز
نقره کی گردد برابر با طلای سبزمنش
توحیدی
آفرین بر شاعران بزمِ امشب دوستان!
کیست تاباما کند بالا لوای سبزمنش
رفیقی
ای فدایت نور چشمم شاعر شیرین سخن
زیب دارد با تو هر شور و نوای سبزمنش
شاذیه عشرتی
نعره تکبیر گویان توحیدی در خدمت است
امر فرما حضرت فرمانرای سبزمنش
توحیدی
ای چراغ شعر و منطق تا سحر سوزان باش
پر زنم پروانه وار اندر فضای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
هچو باران ارمغان دارد به بستان ادب
میشکوفد لاله و گل در هوای سبزمنش
شاذیه عشرتی
قد کشیده نام او در شرق و غرب این جهان
کارفرمایش “شریفی” جان، خدای سبزمنش
شاذیه عشرتی
ماکه محرومیم اینجا از سواد و درس و علم
قوت قلب است اینجا این فضای سبزمنش
فرحت زهره
با دو دستِ خویش در بازار شعر و معرفت
میبرم بالای بالا این لوای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
هرچه دارد سبزمنش از طبع دلجویِ شماست
ای فدای شعر و شاعر همندای سبزمنش
بسم الله شریفی
کاش میشد فرصتِ بر من مساعد ای رفیق!
تا سحرگه میبودم من… همنوای سبزمنش
عتیقالله فیضی
رفت “بسم الله شریفی” از چه رو از بزمِ ما؟
آنکه باشد این گروه را سرلوای سبزمنش
رفیقی
گرچه دارد کیف دیگر این بداهه با شما
لیک حالا میروم از این فضای سبزمنش
نسیم مبارز
شاعران این گروه، هرگز نباشد در جهان
خوشنوا چون بلبلان در گلسرای سبزمنش
رفیقی
صد درود و صد سلام از ما به یاران عزیز
آنکه هستند در حضور و در قفای سبزمنش
بسمالله شریفی
شعر گفتن کار هرکس نیست شاعر می شوی
گر بیایی چند سالی در سرای سبزمنش
رفیقی
مینویسم بیت ها با صد امید و آرزو
گر بخواهد از من این فرمانروای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
درد جان کاهست زخم بیسوادی، جاهلی
یک سبد علمست اینجا در هوای سبزمنش
فرحت زهره
عندلیب این چمن مدیون احسان شماست
توحیدی این بلبل شیرین نوای سبزمنش
توحیدی
بیت توحیدی و تو وشاذیه و بسم الله
شاهِ اشعاراست، در کانون سرای سبزمنش
رفیقی
بیت ما آن شاه بیت و از تو باشد چون گهر
ثبت خواهد شد شعرت در صدای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
صد سپاس از لطف و احسان شما استاد من
بر سر دشمن خورد درد و بلای سبزمنش
توحیدی
ما همه مدیون احسان تویم مردِ سخن
عمرِ خود را میکنی بازم فدای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
گرچه میدانم که(ه)در کج کلاه باید نوشت
من بدون (ه)نویسم کج کلای سبزمنش
توحیدی
چون نسیم صبح بر صحرای شعر و معرفت
می وزد عطر ادب از هر کجای سبزمنش
سید محمد هاشمی
انس دارم با شـریفی، رحمتـی آن خواهرم
حفـظ گـرداند عزیزان را، خـدای سبزمنش
سید محمد هاشمی
هشتمین سالروز تاسیست چه زیبا و لذیذ
بـزم تــو رنگـین بود، از آشـنای سـبزمــنش
سید محمد هاشمی
مثل باران می خرامد، از در و دیوار، شعر
همچون لاله سرخ گردیده فضای سبزمنش
سید محمد هاشمی
ای رفیقی! کان مهر و عاطفه، مهرت فزون
خانه ات آباد باد، تا قله های سبزمنیش
سید محمد هاشمی
می تراود شعـر من در بزم نابِ امشبت
میکنم تقدیم، بر دست و به پای سبزمنش
سید محمد هاشمی
هر گروهی جای خود دارد به بزم شاعری
پر جماعتتر رسد بر من همای سبزمنش
شاذیه عشرتی
شک ندارم در بداهه شعر دارد مشکلات
مینویسم با تفکر در قفای سبزمنش
توحیدی
میسراید توحیدی شعرِ به وزن کوه قاف
این چنین زیبا ندیدم، در سرای سبزمنش
سید محمد هاشمی
من بریدم از همه آن ساغر و مینا و لب
میروم دیگر از این بعد در قفای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
از “رفیقی” تا تمام دوستان مهربان
گشتهاند فخر زبان و هم سرای سبزمنش
بسمالله شریفی
سبز میگردد جهان شعر با آب ادب
تا بخواند بر سر این بزم نای سبزمنش
محمدشریف جمشیدی
گشته ام دور جهان را در گلستان ادب
من زیارت آمدم در کربلای سبزمنش
توحیدی
گاه گاهی از دلِ پر درد می گویم سخن
می کنم تسکین دلم را با دوای سبزمنش
علاءالدین مهاجرزاد
قلعه های سبزمنش دائم باشد پر فروغ
راست بگذاشتند چون خشتِ بنای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
سر به اوج آسمان علم و دانش می کشد
در زمان ما لوای پر بهای سبزمنش
محمدشریف جمشیدی
نام تو بالا بلند ای کلبه و شعر و ادب
از خراسان تا به قفقاز، تو جدای سبزمنش
سید محمد هاشمی
چلچراغ بزم ما روشنتر از مهتاب هاست
زیر چتری مشکبار و با صفای سبزمنش
شاذیه عشرتی
جاده پر رهرو شعر و ادب را دیده ام
میدرخشد هر کجایش رد پای سبزمنش
محمدشریف جمشیدی
بزم امشب جوشِ دیگر دارد ای اهل ادب
بزم در هر جا نباشد، همصدای سبزمنش
رفیقی
خانه اش آباد هرکی است با ما مهربان
کور گردد آنکه خواهد یک بلای سبزمش
امین الله ابراهیمی
بـزم امـشب روح و جانــم تازه کرد
عندلیبان می نوازند در رسای سبزمنش
سید محمد هاشمی
خواب آمد، دوستان در چشم پوهنوال تان
می سپارم کشتی را به ناخدای سبزمنش
رفیقی
باش با ما حضرت استاد و کشتی را ببر
نیست جز تو کس در اینجا ناخدای سبزمش
امین الله ابراهیمی
خانه ی علم و ادب باید چنین رنگین بود
با چنین دیکور و دیزان، گلسرای سبزمنش
سید محمد هاشمی
بی پر و بالی نمیداند که در عصر سخن
تا کجا بالاست در عالم صدای سبزمنش
محمدشریف جمشیدی
خواب راحت ای رفیقی صاحب، والامقام
خُرّم آباد میسازی فضای سبزمنش
عبدالقهاربارکزی
چشم هستم، با شما تا نیم شب اما بگو
جمع می سازد که بیت و ماجرای سبزمنش
رفیقی
گر به دست بنده بسپاری تو این کارِ سترگ
جمع خواهد کرد با شوق بیت های سبزمش
امین الله ابراهیمی
بلبلان شعر و غزل گفتند در بزم ادب
معذرت خواهم نبودم همسرای سبزمنش
حبیب اکبری
شکر احسان خداوند اشکم من سیر گشت
پر کشم بار دگر اندر فضای سبزمنش
توحیدی
میشود هی، درجِ خاطر این همه ابیاتتان
ای خوشا بر شاعران خوشلقای سبزمنش
بسمالله شریفی
هاشمی در وصف این بنیاد دارد صد سرود
هرچه گویم باز می زیبد، برای سبزمنش
سید محمد هاشمی
بر بکش شمشیر جنگی از غلاف اش ای جوان
طنز هارا بسکلانیم در سرای سبزمنش
توحیدی
طنز بنویسیم باشد که بخندد لحظهی
شاعران خوش نویس و خوش لقای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
خواندم من مصرع مصرع بیت بیت شاعران
بس چراغان است امشب این سرای سبزمنش
اکبری
آنچنان رزمیم در میدان آداب و سخن
تا بگیریم نمره را از سرکرده های سبزمنش
توحیدی
پای خود لچ میکنم تا خوب رزمم نزد تان
کی شود با موزه گردش در فضای سبزمشن
امین الله ابراهیمی
سجده خواهم کرد من از حرمت و عشق و صفا
پیش پای رهبران و رهنمای سبزمنش
اکبری
این مجرد از گذار پل سخته آمده…
نی… نمیگویم تمام ماجرای سبزمنش
توحیدی
این که می بینید زن پختک بود اهل سخن
دائماَ باشد به پشت زن سرای سبزمنش
امین الله ابراهیمی
نمرهای عالی دارد هی، این همه ابیاتتان
افتخارید، افتخارِ این لوای سبزمنش
بسم الله شریفی
هم شریفی هم رفیقی آفتاب رحمت اند
زین سبب گرم است از اینان دمای سبزمنش
اکبری
من و امین جان استادم رفیقی عزیز
پر کشیدیم تا فراز قله های سبزمنش
توحیدی
میپرم پروانه وار وقتی که باشی در برم
میکشانم خویش را بر قلعه های سبزمنش
امین الله ابراهیمی
(ح) ز پسوند صلاح کت میشود معنا بگیر
هردو میخواهیم سپس خیر و صلای سبزمنش
توحیدی
اندکی مستم وگرنه می فشاندم صد غزل
زیر پای و زیر دست و در قفای سبزمنش
اکبری
صد درود و صد سلام از ما به یارانِ عزیز
آنکه هستند بازو و قلبِ رسای سبزمنش
بسم الله شریفی
هیچ کسادی نبود امشب به بازار ادب
چهارسو پر بود امشب از متاع سبزمنش
اکبری
غم سرِ غم آمده کی میتوان بیتی نوشت
زین سبب من ناتوانم در سرای سبزمنش
صدیقه یوسفزی
حضرتا شب خوش و ضمناً بنده را معذور دار
گر نبودم باعث و برق و جلای سبزمنش
توحیدی
من امانت میگذارم دوستان تا روز بعد
از خدا خواهم یکا یک درآشنای سبزمنش
اکبری