تماس: [email protected]
بس است
“بس است…”
هی به منبر نرو ای شیخ ، ندا ممنوع است
فکر خود باش ازاین پس، که خطا ممنوع است
روز شب کار تو شد وعظ و دعا آخر چه؟
با چنین حال ،افاضات و دعا ممنوع است
شهر شد شهره ی بدنامی و رسوائی ها
خسته از قول ِ دروغ تو ، ریا ممنوع است
حاکم شهر بس است این همه تعزیر و جفا
دست بردار دمی ، حکم ِجزا ممنوع است
ای زمین ، سبز بمان تا نفسی تازه کنیم
کی هوای تو شود پاک ، صفا ممنوع است
آن بلوط کهن و خسته سپیدار بلند
زخمی از بی خردان ، چون و چرا ممنوع است
گوشه گوشه همه جا زلزله،صد ویرانی
داغداریم ولی اشک و عزا ممنوع است
وطنم درد تو را پیش چه کس باید برد؟
زخم ها خورده ای افسوس دوا ممنوع است
ای خداوند غزل خود برسان درمانی
اشک بر بغض ترک خورده چرا؟ممنوع است
#نسرین_حسینی
12/3/1401