تماس: [email protected]
به حسرت یک قطره آب/ سویتا رحمانی
بیا که در غمت از الهتاب میسوزم
چه بیقرار درین پیچ و تاب میسوزم
درانتظار بهارم به پای ابر امید
ببار بهر خدا و ثواب ،میسوزم
به من توان صبوری دگر میسر نیست
ببین؛ به حسرت یک قطره آب میسوزم
بیا که بیتو دگر نبضم از تپش افتاد
بده ز جام لبانت شراب میسوزم
به رقص شعلهء تصویرمن نمیبینی؟
درون کورهء داغم کباب میسوزم
نه برفغان و نه هم بر سکوت آرامم
نفس گداخت زجور شهاب، میسوزم
شرارشعله ی عشقت وقار ماه شکست
حذر ز آه تو ای آفتاب میسوزم
نوار دامن مه با غبار محصور است
چو گردباد ز خشم و عتاب میسوزم
شرار میچکد ازبند،بند”رحمانی”
چو قوغ گشته دراین انقلاب، میسوزم
سویتا”رحمانی”