تماس: [email protected]
دزدی/ دکتر پریوش ابراهیمی
دزدی
ای نگاهت دل لرزان مرا دزدیده
روز روشن زدل ایمان مرا دزدیده
بارشی داشت دلم کم کم و نم نم با خود
ابر گردیده وباران مرادزدیده
روزها ساکن ومهمان دل من غم بود
یک نفر آمده مهمان مرا دزدیده
یک به یک، دانه به دانه ،به گُل بوسه زده
اشک غلتیده زمژگان مرا دزدیده
دست یازیده واز گونه واز چانۀ من
اشک راهی به گریبان مرا دزدیده
صدف خاطر من گوهر آسایش داشت
صدف ولوءلوء ومرجان مرا دزدیده
آی مردم مگر این شهر ندارد شحنه
از لبم لعل بدخشان مرا دزدیده
تک گل سرخ دلم را به غنیمت برده
یاس روییده به گلدان مرا دزدیده
گفتم آخِر به چه کار آید از این گل طبقی
آمده باغ وگلستان مرا دزدیده
عهد بستیم به نان و نمکی که خوردیم
سفرۀ نان و نمکدان مرا دزدیده
دیده بودیم کسی شعر وغزل می دزد
لیکن او آمده دیوان مرا دزدیده
گفتم اشکال ندارد بنویسم از نو
قلم وجوهر ودستان مرا دزدیده
کاش این دزد فقط مال مرا می دزدید
ایهالناس زده جان مرا دزدیده
ازکتاب صدای ساز دلتنگی پریوش ابراهیمی