تماس: [email protected]
دیدار با «آخرین اسیر»/ یادداشتی از: استاد فرید برزگر
آقای شریف الله مبارز آهنگر، از اعضای فعال و پرتلاش بنیاد جهانی سبزمنش و از بنیانگذاران بستر فرهنگی-ادبی آمو در شهر تالقان، استان تخار است...
در میان مشغلههای معمول، کتاب «آخرین اسیر» سومین مجموعه از شعرهای مبارز آهنگر، شاعر اهل تخار برایم فرستاده شد با این درخواست که باید مقدمهی بر آن بنویسم. سنت بر آن بوده است که مقدمهها را اساتید بنویسند تا اعتباری به کتاب بخشند، اما من نه استادم و نه تحصیلات تخصصی ادبیات دارم. آنچه مینویسم خوانش یک شاعر از یک مجموعه غزل است با این تفاوت که اهمیت فرهنگی کار مبارز و یاران سرشار از جان و جنونش را در سالهای تلخ و تاریک زبان پارسی در سرزمینم برجسته میسازم.
شریف الله مبارز آهنگر، از بنیانگذاران بستر فرهنگی-ادبی آمو در شهر تالقان، استان تخار است. این بستر دقیق در روزهایی به همت مبارز و یک جمعی از دوستان متعهدش به فرهنگ و ادبیات پارسی هموار شد که ضرورت آن بیش از هر زمان دیگر محسوس بود. در روزگاری که احتمالن همه ترجیح شان بر خانه ماندن و به زیستن چسبیدن بود؛ مبارز و دوستانش خطر کردند و پیوسته برنامه شعر برگزار کردند، از بزرگان فرهنگ و ادبیات پارسی پاسداری کردند، جلسات خوانش و نقد شعر راه انداختند، کتاب چاپ کردند و آهسته آهسته به یک جریان سیال بدل شدند. جریانی که از دل کوهستان تاریک و از میان دیوهای مست راهش را بیرون کشید. آنها در تالقان چراغی برافروختند، چراغی که مبارز و دوستانش با شعر و ادبیات به آن نیروی درخشش دادند. چراغی قرار است درخشانتر شود و با نیروی جوان و شعور دوراندیشانه فردا را نیز درخشان سازد.
مبارز آهنگر به عنوان عضوی از این بستر کار شاعریاش را در شرایطی وارد دنبال کرده است که زمینههای رشد ادبی به شکل عملی در سطح شهر و کشور بسیار محدود اند. نهادهای ادبی و فرهنگی بسته اند، جشنوارههای ادبی برگزار نمیشوند، اکثریت مطلق اهل ادبیات و فرهنگ کشور را ترک کرده اند، سفرهای بین استانی شاعران و نویسندهگان و تبادل فرهنگی صورت نمیگیرد و بازار کتاب کساد است. این به معنای محدود شدن گفتگوهای ادبی در حلقات بسیار کوچک در هر شهر است که به طور طبیعی آهسته آهسته تنوع و نوآوری از آن کاسته میشود. البته دسترسی به اطلاعات و کتاب و دانش روز در فضای مجازی و با استفاده از انترنت میسر اما بدل شدن این همه اطلاعات به دانش ادبی که بتواند روی آفرینش ادبی تاثیر بگذارد در یک چنین وضعی دشوار اما جای بحث دیگر دارد. به تجربهی من، آفرینش ادبی به ویژه در مراحل آغازین، با کار کارگاهی و گروهی و گفتمانهای پیوستهی ادبی تَه گرفته و رشد میکند. اگر این زمینه میسر نباشد، آفرینش ادبی شکل میگیرد اما شبیه باغی که گاهی شدیدن به باغبان بی رحمی نیازمند است تا بتواند بدون ترحم شاخههای رویده نامربوطش را هرس کند. با این مقدمه میخواهم بگویم که صحبت در باره کیفیت کار یک چنین حوزهی باید جدا و با درنظرداشت یک چنین مولفههای صورت بگیرد که مورد بحث در این جا نیست. در اکنون، آنچه برای من ارزشمند، مهم و گفتنی است، حضور، تپش، جنون و نیرویی است که یک جمع در چنین روزگاری برای ادبیات و فرهنگ پارسی از خود مایه گذاشته اند.
مجموعهی «آخرین اسیر» از نشانی موسسهی فرهنگی ادبی کامه در بهار سال 1403 آفتابی نشر و در بنگاه چاپ موسسهی نشر واژه به چاپ رسیده است. مبارز آهنگر در این مجموعه 62 غزل از کارهای سالهای پسین خود را به دست چاپ سپرده که همه به شکلی برتابندهی گرفتاریهای ذهنی او از اجتماع، سیاست، عشق، جوانمردی، ریاکاری تا عوام فریبی، ستم، تبعیض وخشونتسالاری جریانهای مسلط بر جان و روان مردم در روزگار ماست.
آدمم! با خاطرات ناخوش دیرینه پیر
سایهی هستم که در چوکات دیواری اسیر
بغض دردآلود تلخم در گریبان نفس
گریه دارم میشوم! حتا در آغوش ضمیر
سالها با زندهگی ناساز و با غم همنشین
از تماشای خودم، در حجم یک آیینه، سیر
بس که زخمم، از مزایای نفس بیبهرهام !
اشکها ایستاده در پهنای چشمم، ناگزیر
خاطر آسوده کی دارم که بر منزل رسم
اشک و آهم میبرد آخر به انجام مسیر
زندهگی بنیاد عمرم را ز خاک تیره ریخت
از همین رو تار دارد، باطنم با مرگ و میر
شاعرم در سرزمین هیچ و هیچستان حقیر
آدمم! با خاطرات ناخوش دیرینه پیر
اسیر، ص 5
دریافتهای مبارز آهنگر در این کتاب شاعرانه، عمیق و عینی اند. شاعرانه از آن جهت که در اکثر غزلهای این کتاب خواننده با مفاهیم، تصاویر، ترکیبها و مصرعهای بر میخورد که فقط میتوانند از یک ذهن شاعرانه تراوش کرده باشند. این دلیلی بر شاعر بودن سرشتی سرایشگر است. نشانههای که در کارهای شاعران کوششی نمیشود سراغ شان را یافت. غزل بالا، یکی از غزلهایست که در آن مبارز درگیری خود یا همان «من» شاعر که می تواند در قامت انسان همدیار و همروزگارش تعمیم یابد را بسیار با زیبایی و شاعرانهگی بیان کند. انسانی که چیزی برایش نمانده جز مشتی خاطره که مرور پیوستهی آن نیز او را در چارچوب یک دیوار که میتواند یک شهر یا یک کشور نیز باشد مثل یک سایه اسیر ساخته و هر روز پیرترش میکند. زندانی که روزنی بر فراز آن پیدا نیست. زندهگی در چنین چارچوبی او را از تماشای خودش در آیینه، از مقایسهی خودش با جهان دیگر، از خودِ متوقف و تغییر ناپذیر در برابر جهانِ به شدت پیشرو سیر ساخته است.
اشارهی او به داشتن داشتن خاطر آسوده برای ادامه سفرِ زیستن، تجربهی زیستی انسان کشور ماست. جایی خوانده بودم که «گریه هم دل خوش میخواهد»، ادامهی سفر نیازمند خاطر آسوده و توشهی راه است که شاعر ندارد و آنچه در بساطش مانده اشک و آهِ حسرت است که قرار است او را به منزل برساند. سفری که قرار نیست به گونهی دلخواه به منزل برسد. در آخر این غزل، مبارز از میان دردها و زخم های عریان انسان امروز، گریزی شاعرانه و فلسفی به مسله وجودی خود میکند و به اسطوره پیدایش انسان از خاک و میرایی او پناه میبرد تا بتواند حقارت، هیچی و برای هیچ بودن در یک چنین روزگار و جغرافیایی را توجیه کند. این یک دریافت شاعرانهی بسیار زیباست.
مبارز آهنگر در مجموعهی آخرین اسیر، شاعریست که در تلاش سرودن تجربههای زیستهی خود در قالب غزل است. غزلهای که روان، ساده و به زبان گفتار و روزمرهی مردمش نزدیک اند. او شاعر سرشار از عاطفه و مهربانی است. عشق در غزلهای او یکی از عناصر اصلی و پاسخیست که یاسهای اجتماعی و بنبستهای شاعرانهاش را تحمل پذیز میسازد. او در هرجایی که سمند اعتراضش از پای میماند و فضای حاکم مجال نفسش را میگیرد، به عشق پناه میبرد و تنها در آن فضاست که به شهریاری میرسد.
… عشق تنها راه تسخیر همه اندیشههاست
عاشقم، عاشق، به تخت شهریاری میرسم
تخت شهریاری، ص 31
آخرین سرباز، قصهی تلخ روزگار شاعر در چنگ جنگ و فقر و بیعدالتی است. شاعر غزلهایش را نسخههای دیگری از غم هایش میخواند، انگار هر شعر روایت یک غم یا یک اتفاق غمانگیز است که آن را تجربه کرده و نوشته است. او دردهایش را با زبان واکنشهای عینی دستگاهای ستم و گروههای ستمگر شعر سروده است، جاییکه انسان آزاده میتواند بیتردید مباحالدم خوانده شده و نابود شود در حالیکه شیاطین بالهای سیاه شان بر آسمان غمگین شهر گشوده اند و کوچههای بیپناه شهر در گرو ستم آنهاست.
… یک دفتر که خاطرههایم همیشه خون
این شعر را نمونهی از هر غمم بخوان
دنیا دیگر به زندهگیام پشت کرده است
من حاضرم بیا و مباحالدمام بخوان
تلخ ترینم، ص 67
اعتراض در برابر ستم ساختاری و نهادینه در سرزمین شاعر، جانمایه دیگر این کتاب است. اعتراض که در اوج ناتوانی بلند میشود و سیاهی ستم را با روشنایی خورشید خراسانی تهدید میکند. اعتراضی که سرشار از امید و رویش است، کاری که باید رسالت هر شاعری باشد.
… دل این باغ پر از زمزمهی آزادیست
کاج اگر خشک شود، باد به پا میخیزد
فصل تراژید، ص 99
آخرین اسیر در حالی چاپ میشود که شاعرش شهر و کانون کار ادبیاش را رها کرده و از بدِ روزگار در کوهستانهای بدخشان برای لقمه نانی حلال میوهفروشی میکند. مناطقی که با جهان امروز رابطهاش قطع است و حال و احوال کار شاعری را از هر انسانی سلب میکند. با این حال مبارز، به پیکارش ادامه میدهد و همتش برای نوشتن بلند است. این کتاب قوتهای بسیاری مثل شاعرانهگی، عاطفه، روح سرشار از اعتراض، عشق و دادخواهی دارد. با این وجود، شاعر صرفنظر از محدودیت هایکه یادش رفت، باید تن به ریاضت بیشتر دهد و در حوزه زبان، محور عمودی غزلها، انسجام مفاهیم و پیوستهگی سیر افکارش بدهد. کار شاعری سخت و راه شاعری پر از کورهراه و پرسشگریست. شاعر شبیه مسافریست که قرار نیست به مقصد برسد، با این حال باید پیوسته به این سفر ادامه دهد تا از رده خارج نشود. این یعنی که شاعر باید پیوسته بخواند، یاد بگیرد، فراموش کند و باز یاد بگیرد.
خواننده در این کتاب به غزلهای بر میخورد که بسیار درخشان، روان و پر مایه اند اما یک یا دو ضعف در یک یا دو بیت از ارزش آنها میکاهد. ضعفهای که با اندکی دقت و حوصله میتوانند رفع شوند. مسیری که مبارز روان است، روشن است اما او باید شاخههای ناجور را از باغ غزلهایش هرس کند تا چشم و ضمیر مخاطبانش را هرازگاهی نیازارند.
چاپ و نشر این مجموعهی غزل را به مبارز عزیز، همکاران ادبیاش در بستر فرهنگی-ادبی آمو، جامعه فرهنگی تخار و کشور تبریک میگویم. این چراغیست در تاریکی و اهمیت خواندن و حمایت بسیار دارد.
با مهر
فرید برزگر
21 اردیبهشت/ثور 1403، آدنا، ترکیه
یادداشت:
آقای شریف الله(مبارز آهنگر) از اعضای فعال و پرتلاش بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش است؛ما در کنار خجسته باد گویی به این شاعر پرتلاش؛ از آقای فرید برزگر نسبت یادداشت شان نیز کمال سپاس و شکران داریم.