زبانت مثل زاغی باز سر میآورد/ شریح شیون
از زبانت مثل زاغی باز سر میآورد
شعر تو از روح تاریکات خبر میآورد
خنده کردن زیب لبهای تَرَکدار تو نیست
گریه کن که گریه کیف بیشتر میآورد
باز میلرزد دلت، دستت زبانت تتله است
چیست که قلب ترا از سینه در میآورد؟
عشق این ابلیس پنهان در وجود آدمی
صد بلا را بر سر نسل بشر میآورد
درد یعنی آتش خاموش روشن در دلت
صبر را مانند دیگ شیر سر میآورد
شریح شیون