تماس: [email protected]
زلف یار/ بهرام رحمتزاد/ تاجیکستان
اگر شبی برسانم به زلف یار انگشت
هوای تازه دهد همچو نوبهار انگشت
به یک اشارهی انگشت مینوازیام
که دیگری نتواند به ده هزار انگشت
به پیش چشم تو گم کردهام حساب و کتاب
چو کودکی، که »نتاند«کند شمار انگشت
اگر سخن به زیادت زدم، عزیز دلم!
بیا و بر لب این هرزهگو، گذار انگشت!
برای آن که به آهوی دست تو برسد
همیشه میخورد آخر غم شکار انگشت
چه حاجت است، که حِنا کشی به دستانت
مگر نگشت ز خون دلم نگار انگشت؟
چهگونه بیتو گذارم به رهگذر پایی
چگونه بیتو بچسپد مرا به کار انگشت؟!