بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

زندگی نامه شاعران معاصر افغانستان/ محمد فقير فروزى پنجشيرى

شخصیت و شاعرانگی آقای فروزی را (در دوران حیات و بعد از درگذشتش) شاعران زیادی در قالب اشعار ستوده و برایش مرثیه نوشته اند.

محمد فقير فروزى پنجشيرى فرزند سپهدارخان، سال ١٣١١ شمسى در دهكده­ی دشت ريوت ولایت پنجشير چشم به جهان هستی کشوده و بعد از تألیف 47 عنوان کتاب(شش عنوانش تا حالا منتشر شده)، روز شنبه تاریخ 10/7/ 1378

به عمر ٦٧ سالگى در منزل مسكونى اش( شهر پشاور/ پاکستان) به قول عمر خیام به هفت هزار سالگان پیوسته است.

او تعلیمات و مطالعات خصوصی داشت و بعد از انتقال خانواده اش به کابل به کارهای دولتی مشغول شد.

اولین شعرش سال ١٣٣٢ در روزنامه انيس و سپس تعدادی از اشعار او در مجله هاى: (پشتون ژغ، بزگر، پيام حق، روزنامه بيدار، روزنامه ستورى، سپن زر، قضا، بدخشان و…) اقبال چاپ یافته است.

او بعد از سپری نمودن دوران عسکری در بغلان و کندز در مهرگان ١٣٣٧ به هلمند مقرر شد و سپس در حوت سال ١٣٣٩ مقررى اش در قوماندانى امنيه مزار شريف صورت پذيرفت و با روزنامه بيدار همكاری را آغاز نمود.

آقای فروزی سال ١٣٤٢شمسى از دولت آباد مزارشريف تبدیل و در بست سرماموريت پوليس شهر ميمنه ولايت فارياب مقرر می­گردد و علی رغم مشغولیت های رسمی، حسب صواب ديد مقام ولايت و اشتیاق به فرهنگ و ادبیات؛ تدريس مضمون ادبيات صنوف ده و هشت ليسه ابو عبيد جوزجانى عهده دار میشود.

او تجربه ماموریت رسمی در: ( رياست محكمه ولايت كندز، محكمه ولسوالى خلم، محکمه روئى دوآب، محکمه قندهار، مديرت تحريرات محكمه بدخشان، مديرت تحريرات محكمه كابل، آمر نشرات ستره محكمه(دادگاه عالی)، كارمند فوق رتبه ستره محكمه، عضویت انجمن نويسندگان، عضویت انجمن حقوقدانان، اتحاديه ژورناليستان و عضویت هيت تحرير نشرات قضا و مساعد حقوقى ستره محكمه) را در کارنامه دارد و اخير سال١٣٧٤ با درنظر داشت فوق رتبه متقاعد(بازنشسته) شده است.

فروزى در تمام قالب های شعری: غزل، مثنوى، رباعى، دوبيتى، مسمط، مسدس، مخمس، ترجيع بند، تركيب بند، مستزاد،  اخوانيات و… طبع آزمایی نموده و در اشعار حماسى از استاد ابوالقاسم فردوسى و مرحوم سيد احمد اديب پشاورى و در اشعار عرفانى از مولانا جلال الدين محمد بلخى، شيخ فريدالدين عطار و مولانا محمد اقبال لاهورى پيروى نموده است.

باید گفت که شخصیت و شاعرانگی آقای فروزی را (در دوران حیات و بعد از درگذشتش) شاعران زیادی در قالب اشعار ستوده و برایش مرثیه نوشته اند.

فرزند برومند او(آقای وحید فروزی که در تهییه این مطلب مرا همراهی نموده است) برای نگهداری شعر و شخصیت ماندگار استاد فروزی با فرهنگیان و اهل ادبیات رابطه نیک دارد و برایش آرام­گاه تزیینی بر فراز تپه سمنت­خانه شهرکابل ساخته است. روانش مینوی باد!

ب “ش”

 

بدنيا دل مبند اى دل كه درد سر شود پيدا

كه درد سر ازين دنياى دون پرور شود پيدا

 

مگو نقش و نمادى نيست از دارا و اسكندر

درين دنيا بسى دارا و اسكندر شود پيدا

 

برو  دريا  دلى  آموز سيم و  زر بدست آور

كه فر و اعتبار از كسب سيم و زر شود پيدا

 

اگر از هفت باب و چار مام و سه ولد پرسى

بهم پيچيده يابى  و  يك از ديگر شود پيدا

 

بگيتى گنج بيرنج هيچگاه حاصل نميگردد

بهر جا گنج پنهان يابى و  اژدر  شود پيدا

 

عدالت آرزو دارى بجو  نو شيروان اما

نخواهد همچو  او ديگر عدالت گر شود پيدا

 

ني­ام نوميد گر بويى ز پيراهن نمى آيد

حصول آرزو  از عجز و چشم تر شود پيدا

 

به عزت بنگر و خوبى فروزى خاكساران را

فروغ آيينه را از  فر خاكستر شود پيدا

 

 

 

 

حيرت آهنگ جنونم عشرتى بر پا كنم

لطمه­ ی موجم  گهر  پالود از دريا كنم

 

از نيستان عدم افتاده در گرداب و هم

پالهنگ  هستى ام گردن فرازى ها كنم

 

اشك فانوس خيالم پرتو  قنديل نور

طلعت آيينه دارم سكر  از صهبا كنم

 

از جنونستان  وحشت  در تحسر خفته ام

قيس صحراى  خيالم  ناز  بر ليلا  كنم

 

در  تعين ذره ی از  آفتاب وحدتم

رنگ از  بيرنگ گيرم جلوه  بر غبرا كنم

 

تا نپندارى فروزىپيرو  بيدل نبود

در تخيل من به او بس هم طرازى ها كنم

 

 

 

 

اگــر خواهي كـــه داني راز دل هـاي پريشان را

مكـن آزرده از خـود تـــا توانـــي نــاتـوانـان را

 

بود دل بسته ی مويي و مو در بند زنـجيـري

تسلسل هاست  تا بيني گـــروه زنده جانان را

 

سباع را حـد آن نـــبـــود درد فرزنـــد پيغمبر

بهل اي كينــه جو اين افترا و كــذب و بهتان را

 

مكن كاري كـــه فرجامش پيشيماني ببـار آرد

جز اندوه و ندامت نيست فرجامي پشيمان را

 

بشير  از مصر بيــرون نيست ليكن بوي پيراهن

به امــداد صبـا پيچيـــده دورا دور كنـعـان را

 

طريق عشق را نـــبـــود مسلمانـــي و يهــوايي

كشش ها  اندر اين پيداست  مر كفر و مسلمان را

 

فـــروزي آروزي وصـل خـوبـانـسـت  سربازى

ببازد در طـــواف شمـع هـــر پروانه ی جــان را

 

 

گر لطف كند جهان  ازو  مست مشو

ور قهر كند جبون مشو پست مشو

لطف و غضب جهان نمى ماند بيش 

با خويش گرا  آله ی هر دست مشو 

فروزى

 

ارسال یک پاسخ