تماس: [email protected]
زندگی نامه مختصر شاعران معاصر افغانستان/ فیض الله محتاج
استاد فیض الله محتاج (شاعر، روزنامه نگار و از فرهنگیان پیش کسوت افغانستان)
استاد فیض الله محتاج (شاعر، روزنامه نگار و از فرهنگیان پیش کسوت افغانستان) فرزند محتاج، سال1341 خورشیدی در ولسوالی/ شهرستان درواز ولا یت بدخشان چشم به دنیا گشود و۱0میزان/ مهر سال 1400 در کابل خرقه تهی کرد.
او به عنوان نویسندۀ توانا و شاعر والا اندیشه، تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش فراگرفته و بقیه آموزش ها را به شمول تحصیل در دانشگاه نظامی در کابل به اتمام رسانیده بود.
آقای محتاج سال 1380 و 1384 در دا نشکده خبر جهموری اسلامی ایران دوره های خبرنگاری را آموزش دیده و دو دوره گواهینامه دانشکده خبر را در کارنامه داشت.
او در کنار پنج سال خدمت در اردو/ ارتش؛ سال های زیادی در بخش های مختلف وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان از جمله: مدیر فرهنگ روزنامه انیس، سکرتر مسوول روزنامه انیس، معاون و مسوول روزنامه اصلاح و رییس انتشارات بيهقی با کمال صداقت ایفای وظیفه نموده و صدها مقالهی تحلیلی، گزارش، مصاحبه، شعر، طرح های ادبی و داستانی او در رسانه ها ی داخلی و خارجی به حله چاپ اذین شده است.
آثار او عبارتند از:
تعریف خبر گزارش و مصاحبه؛
شناسنامه آبدات تاریخی افغانستان؛
واژه های سره زبا ن دری؛
سخن فارسی در سه جلد؛
گزیده اشعارمحتاج؛
دیدها و دیدگاها؛
ریشه صوفی ایزم؛
در زمان ماموریتم در وزارت اطلاعات و فرهنگ با شخصیتِ مهربان، متعهد و صمیمی او بیشتر آشنا شدم.
هرازگاهی که از ولایات به مرکز می آمدم حتما خدمت شان به دفتر ریاست انتشارات بیهقی می رفتم و از ایشان می آموختم. مدت یکسال از (1393 تا 1394) در یک تعمیر و یک دهلیز(من به عنوان آمر ومدیر مسوول روزنامه اصلاح و جناب شان به عنوان رییس انتشارات بیهقی) مسوولیت رسانه ای و انتشاراتی داشتیم.
آدم با درک و با درد بود و از مشوره های نیکش مرا مستفید میساخت. حالا وقتی این متن را رقم میزنم اشک در چشمانم سرازیر میشود و مهربانی و مشور هایش در ذهنم مجسم می گردد. روانش بهشتی باد.
استهزا
هزار وسوسه در اين دل غريبه ام جا كرد
شكوه و سوسه ما را شگفت رسوا كرد
دلم بفكر عزلت و چشمم براه انجمن است
در اين معامله بايد طلسم و اغوا كرد
تمام كو چه ما خط خون تشويش است
اصول راسترين را چگونه پيدا كرد
تمام بعد نگاهم در اين تلاطم است مغروق
كتاب زندگی را با كدام ديد امضا كرد
فلك به طرز كج منشان الفتي قديمي داشت
هزار خنده به رو ز فرا ق ليلي كر د
شكست تنديس بو دا مصيبت قرن است
هزار فتنه ببين سامر ي به مو سي كرد
به اين شكايت تلخي كه ميكند محتا ج
رقيب ديد و بخند يد و سختش استهزا كرد
خزان
شیپور پر ز آهم، لیکن گلواست بسته
شاهین تیزبالم، بالم مگر، شکسته
آهم ز ژرف سینه سرکرده تاگلوگاه
فریاد! سرندارد مزمار خوار و خسته
زین آشیان کوچک دارم رجاپریدن
اما دو دست پایم در رشته هاست بسته
جور زمان که تعدی برجان ما نموده
در هرشیار وجهم چندین خط شکسته
برشهر کرده ام من نظاره ونگاهی
برکوه باغ برزن برف آمده نشسته
بر لوح دل کنم من، نظاره و نگاهی
گرد و غبار و اندوه برروی آن نشسته
یاران کاغذی را من آزمـون نمودم
پوک تهی و بی مغز، فاقد مغز هسته
ازاین خزان خسته خیر نیاید حاصل
دست طمع دل ما، از خیر وعیش شسته
تدوین: بسم الله شریفی