تماس: [email protected]
باورها چنین است که تا کنون احمدشاملو پس از نیما بهترین نمایندۀ شعر امروز پارسیدری است و بزرگترین تاثیرگذاری را بر بینش شاعرانۀ روزگار خود داشته است.
شاملو تا آخر شاعر نیمایی باقی نماند؛ بلکه از این مرز گذشت و رسید به شعر آزاد، به تعبیری به همان شعر سپید که حتا امروزه به نام شعر شاملویی نیز یاد میشود.
گزینۀ شعری «هوایتازه» را نقطۀ عطفی در شاعری شاملو خوانده اند. در همین گزینه است که با نخستین سرودههای کوتاه شاملو آشنا میشویم. در هوایتازه، احمدشاملو رشته شعرهای کوتاهی دارد زیر نام «شبانه». نخستین شعر کوتاه او که زیر نام شبانه در این گزینه آمده، به سال 1331 خورشیدی سروده شده است.
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلب من سخن بگوید، هم از بازویم
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
من از خاکستر سردم که در من
شعلۀ همه عصیانهاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریاد همه توفانهاست،
من آن سرداب تاریکم که در من
آتش همه ایمانهاست.
«آهنگهای گمشده» نخستین دفتر شعری شاملو است. این دفتر به سال 1326 نشر شده است؛ اما شاعر به سرودههای آمده در آن گویی پیوند و رغبتی نداشته است. شعرهای «آهنگهای گمشده» حتا در «مجموعۀ آثار» شاعر نیز جای داده نشده است. از این دفتر که بگذریم؛ با احتیاط میتوان گفت که شعر بالا را میتوان از نخستین سرودههای کوتاه احمدشاملو خواند. برای آن که در دفترهای شعری «آهنها و احساسها» و «قطعنامه» شعر کوتاهی دیده نمیشود. پس میشود گفت: کوتاهسرایی شاملو از همین «هوایتازه» آغاز شده است. این هم شبانهدیگری از هوایی تازه.
من سرگذشت یأسم و امید
با سرگذشت خویش:
میمردم از عطش،
آبی نبود تا لب خشکیده تر کنم.
میخواستم به نیمهشب آتش،
خورشید شعلهزن به در آمد چنانکه من
گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.
با سرگذشت خویش
من سرگذشت یأسم و امیدم.
شعر کوتاه دیگری که در این گزینه آمده است؛ «بودن» نام دارد. سروده شده به سال 1332 خورشیدی. این شعر با زبان شورانگیزی که دارد، لبریز از پرخاش، اعتراض و ایستادهگی در برابر روزگار است. انسان را به استادهگی در برابر استبداد فرامیخواند و به آزاد زیستن.
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچۀ بن بست.
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بییقای خاک
پس از «هوایتازه» کوتاهسرایی شاملو در «باغ آیینه» دامنۀ بیشتری پیدا میکند. او در این گزینه تاثیر پذیریهای را که از نیما و شماری شاعرانی غربی داشت، پس میزند. به فرم، زبان و شیوۀ بیان خود و چگونهگی بیان محتوا در فرم خود دست مییابد که تا آخر به آن پایبند میماند.
چنین است که فرم تازهیی را در شعر پارسیدری به نام شعر آزاد یا شعر سپید یا هم شاملویی پایهگذاری میکند و با همین فرم و شیوۀ بیان است که به شاعر بزرگ و تاثیرگذاری بدل میشود.
شعرهای آمده در «باغ آیینه» از سرودههای سالهای 1336-1338 اوست که کمابیش شانزده شعر کوتاه نیز در آن به نشر رسیده است. این هم نمونههایی از ین دفتر:
ما نوشتیم و گریستیم
ما خندهکنان به رقص برخاستیم
ما نعرهزنان از سر جان گذشتیم
کس را پروای ما نبود
در دور دست
مردی را به دار آویختند
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریسیتم
ما با فریاد
از قالب خود
بر آمدیم
ای هم دو نمونۀ دیگر
1)
آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانۀ پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی میاندیشید
و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانۀ پر نیلوفر باران
که پیراهنش دستخوش باد شوخ بود
و آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانۀ نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز میآمد.
2)
پنجۀ سرد باد در اندیشۀ گزندی نیست
من؛ اما هراسانم:
گویی بانوی سیهجامه
فاجعه را
پیشاپیش
بر بام خانه میگرید
و پنجۀ بیخیال باد
در این انبان خالی
در جستوجوی چیزیست.
شاملو به گونهیی در تمام دفترهای شعریاش چون: «لحظهها و همیشه»، «آیدا در آیینه»، «ققنوس در باران»، «آیدا درخت و خاطره»، «مرثیههای خاک»، «شگفتن در مه»، «ابراهیم در آتش»، « دشنه در دیس»، «ترانههای کوچک غربت»، «مدایح بیصله» و «در آستانه» به کوتاهسرایی پرداخته است که این سرودههای کوتاه او به گونۀ پراکنده در میان دفترهای شعریاش آمدهاند. این نمونههای دیگری از کوتاهسرایی شاملو.
1)
هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچهیی
دل بسته بودم
2)
کوهی در جانم تنوره میکشد
گویی از پاکترین هوایکوهستانی
لبالب
قدحی در کشیدهام.
در فرصتی میان ستارهها
شلنگ انداز
رقصی میکنم –
دیوانه
به تماشای من بیا!
3)
در به درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمیروید
ای تیز خرامان
لنگی پای من
از ناهمواری راه شماست
4)
چه راه دور!
چه راه دور بیپایان!
چه پای لنگ!
نفس با خستهگی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ
چه راه دور
چه پای لنگ!
5)
نفس خشمآگین مرا
تُند و بریده
در آغوش میفشاری
من احساس میکنم که رها میشوم
و عشق
مرگ رهاییبخش مرا
از تمامی تلخیها
میآکند
بهشت من جنگل شوکرانهاست
و شهادت مرا پایانی نیست
6)
به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آیینه
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمهگان به هیاهو شمشیر در پرندهگان نهادند
ماه،
بر نیآمد.
شاملو در «هوایتازه» دو شعر کوتاه به نام «طرح» نیز دارد که پیش از این در پیوند به این دو طرح سخن گفتیم. به همینگونه در مدایح بیصله شعرهای کوتاهی دارد که بر آنها نامی ننهاده.
1)
سلاخی
میگریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود
2)
نمیخواستم نام چنگیز را بدانم
نمیخواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمدِ خواجه و تیمور لنگ،
نام خفت دهندهگان را نمیخواستم و
خفت چشندهگان را.
میخواستم نام ترا بدانم
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم.
این شعر اعتراضی است در برابر تاریخ که همیشه ارابۀ خونین آن از روی استخوانهای مردم گذشته است. دادخواهی است برای آزادی و عدالت؛ اما شاعر به مدینۀ فاضلۀ خود نمیرسد. همانگونه که از نام تاراجگران و خونخوارهگان تاریخ بیزار است به همانگونه از نام آنانی که در برابر تجاوز تسلیم میشوند و خفت را میپذیرند نیز بیزار است.
تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشندۀ آن گَنده بتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو می افگنند.
تو جان مرا از تلخی و درد آکندهای
و من ترا دوست داشتهام
با بازوهایم و در سرودهایم.
تو مهیبترین دشمنی مرا
و تو را من ستودهام،
رنج بردهام ای دریغ
و تو را ستوده ام.
این هم یک نمونۀ دیگر کوتاهسرایی شاملو که با آن این بحث را به پایان میبریم.
نه!
ناگهان
عشق
آفتابوار
نقاب بر افگند
و بام و در
به صورت تجلی
در آکند
شعشعهیی آذرخشوار
فروکاست
و انسان
برخاست
در پایان باید گفت آنچه را که امروزه شعر کوتاه در فرم سپید، یا شعر سپید کوتاه میگویند، سرچشمۀ آن به همین کوتاهسراییهای شاملو بر میگردد. به زبان دیگر شاملو پایهگذار شعر کوتاه در فرم سپید است. همانگونه که شعر کوتاه در اوزان آزاد عروضی به نیمایوشیج بر میگردد.
پرتو نادری