بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

شناسنامه مختصر شاعر معاصر/ فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

شناسنامه مختصر شاعر معاصر/ فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

فریبا نجفی فرزند علی اکبر، در شهر ایلام/ ایران زاده شده و اکنون در شهر بندرانزلی/ ایران سکونت دارد.

بانو نجفی، شعر را از نوجوانی آغاز نموده و از سال 1380 بدین­سو بطور حرفه‌ای وارد حوزه‌­ی شعر شده است.

او شاعر کلاسیک و سپید­سرا هست و عضویت انجمن‌های ادبی گیلان و تهران را بدست آورده است.

از او 4 اثر شعری مستقل: (“نامزد دردهای ناگهانی”، “بیقراری در اسکله”، “برکه‌ی آرامش” و “پیغمبرنام آشنا”) منتشر شده و در هشت کتاب مشترک برازندگی خاص دارد.

بانو نجفی در کنار عضویت بنیاد جهانی سخن‌­گستران سبزمنش، برگزیده جشنواره کشوری “فصل‌شاعری بندرانزلی در قالب سپید”، برگزیده برتر کتاب از گیلان سال ۹۶ بنام”بی‌قراری‌در اسکله”، برگزیده برتر کتاب جشنواره “ولگ لشت نشای گیلان” بوده، و در جشنواره‌های کرمان، تهران، سیستان‌ و بلوچستان و اصفهان اشتراک نموده است.

بانو نجفی، کارشناس تربیت بدنی بوده، به عنوان مربی شنا و آمادگی جسمانی؛ قهرمانی شنای کشوری را در دهه‌ی ۸۰  و۹۰ در کارنامه دارد.

تلاش­های وافر و عشق او به شعر و ادبیات نهایت زیاد است و ان­ شاء­الله به زودی شاهد نشر سه مجموعه”رباعی، غزل و سپید” از او خواهیم بود.

فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)
فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

یک:

مبادا لحظه­‌ای برگ قمار دیگری باشم

مبادا بی‌­غرض حتی سوار دیگری باشم

 

مگر جز تو کسی یک بار قلبم را تکان داده؟

که من یک لحظه حتی فکر یار دیگری باشم؟

 

منی که لحظه لحظه در هوایت اشک می‌ریزم

چگونه دور از چشمت دچار دیگری باشم

 

به جز اینکه به عشقت روزوشب درگیر درگیرم

ندیده هیچکس هرگز به کار دیگری باشم

 

من آن آهوی عاشق پیشه‌ی افتاده در دامم

شکارم کن مبادا که شکار دیگری باشم

 

قمارت کرده‌ام در بازیِ تقدیر و می‌ترسم

که با نفرین تو برگ قمار دیگری باشم

فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)
فریبا نجفی(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

دو:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی نشان نمانده به دنیات نام من

آلوده شد به خون دل این‌گونه جام من

 

تقدیر را خدای من و تو چنین نوشت

من رام چشم‌های تو چشم تو رام من

 

صبحانه در کنار تو و چشم‌های تو

تنها به چای تلخ گواراست کام من

 

جلد هوای تو شدم از اولین نگاه

گاهی بیا و پر بکش از روی بام من

 

رفتی ولی بدان که پس از لحظه‌ی وداع

از عشق تحفه‌ای اگر آمد حرام من

 

سه:

 

آن لحظه هایی را که وقت انتقام است

راحت نشستن چشم را بستن حرام است

 

یک چیز را هرگز فراموشش نکردم

چیزی شبیه یک مرض یا که جذام است

 

روزی که در جنگل تبر فریاد می زد

حالا جواب روزهایِ ازدحام است

 

از دردهای مردم این شهر گفتیم

در فکر او اندیشه ی پست و مقام است

 

من حال و روزم مثل حالِ یک پدر هست

در خانه اش بازیچه ای با احترام است

 

منبع: غزل گستران سبزمنش, تالیفِ دکتر بسم الله شریفی

ارسال یک پاسخ