تماس: [email protected]
عثمان شریفزاده، شاعر دردآشنای تاجیکستان
بعداً با مصلحت پیر روزگاردیده، شاعر شادروان باقی رحیمزاده شاعر به دنیای شعر برمیگردد.
عثمان شریفزاده، شاعر دردآشنای تاجیکستان
عثمان شریفزاده ۳۱ مارچ سال ۱۹۴۵ در قریه (دیهه الاکدرة) ساوخاز “قلعة دشت” در ناحیه فیض اباد به دنیا آمده است. اهل خاندانشان تخمیناً در دوسالگی شاعر از دیه الاکدره به دشت شور اندگان، بعداً به دیهه دریاباد کالخوز به نام همانوقت کگناویچ (حالا جماعه به نام زینبّیبی ساوخاز لنینگراد ناحیة رودکی) کوچ میبندند. در دیهه دریاباد شاعر تحصیل مکتب میانه را به زبان ازبکی آغاز میکند، چون که مکتب تاجیکی نبود و آن را تا صنف چارم ادامه میدهد. دریای کافرنهاندر یک آبخیزی سخت و تندش دیهه دریاباد را شسته میبرد و شاعر با خانوادهاش به ده مغولان جماعه گلستان کالخوز مولانا یعقوب چرخی کوچیده، از صنف پنجم تحصیل را با زبان تاجیکی شروع میکند. سال ۱۹۶۴ مکتب میانه رقم ۸۰ جماعه گلستان ناحیه لنین (حالا رودکی) را تمام کرده، سال ۱۹۷۱ شعبه شبانه فکولته تاریخ و فیلولوژی دانشگاه دولتی تاجیکستان را ختم کرده است.
فعالیّت کاریش را از روزنامة «کامونّه» ناحیة آرجانیکیدزیآباد، “حقیقت ”-ا ناحیة لنین آغاز میکند. بعداً چون خادم ادبی در ریدکسیة متّحدة «پیانیر تاجیکستان» و ژورنال“مشعل”، همچنین در روزنامة «تاجیکستان ساویتی» کار کرده است. مدّتی محرر سرّیدکسیة برنامههای ادبیات و درمه در تلویزیون دولتی تاجیکستان، ریدکسیة گزیتة“سخن”، تئاتر دولتی به نام لاهوتی، راهبر ادبی فیلرمانیة دولتی تاجیکستان، کارمند پژوهشگاه تکمیل اختصاص آموزگاران، مدیر آزاد گزیتة“منبر خلق”از (حصار تا درواز) نیز بوده است.
از صنف های هفت شعرهایش در گزینه جوانان چاپ میشدند. آوان برکمالی خویش را به روزنامهنگاری بخشیده است. با تمام حسیات و قوّة عظیم به نوشتن مقالهها و فعالیت های پرجنجال، پُرزدوخورد، که تقدیر انسان را در مدّ نظر داشتند، شغل کرده است. مسئلههای خواجگی خلق، زمین و آب و کوه و تخمی و سیلیکتسیه تاجیکستان در مدّ نظرش بود. به خاطر کار ژورنالیستی بارها به فاجعهها رو به رو آمده است. یکی از ژورنالیستان جسور محسوب میشود. هنوز در زمان حاکمیت اتّحاد شوروی پروبلم زواد ترنفارمتاربراری ش. قُرغان تپّهرا، که پنهانی به تپّانچبراری (مکراف) آغاز کرده بودند، آشکار ساخته است.
بعداً با مصلحت پیر روزگاردیده، شاعر شادروان باقی رحیمزاده شاعر به دنیای شعر برمیگردد.
این شاعر صاحبدل در راه از ورطه هلاکت برآوردن زبان، از زبان عایله، کوچه و بازار به زبان دولت و سراسری جمعیت، به وسعت بلند بینالخلقی برآوردن زبان مادری، به خاطر در پناه قانون گرفتن زبان مادری مبارزهها کرده است. محض با کوشش و تلاشهای این مرد شریف از جانب وزارت معارف ساعتهای درسی فنّ تاریخ تاجیک زیادتر کرده شده، عمیقتر و دقیقتر آموزش آغاز یافت.
شاعر شوریدهدل، آنی، که هر حرف کلامش بویی وطن داشت، میهنپرست واقعی بود و نه در سخن، بلکه در عمل. کلّ اشعارش عشق میهن است و عشق در کلام شاعر همین وطن است، که اگر وطن نبود، نه عشق بود و نه زندگی…
شعرهایش در بیاضهای «رشتباران»، «دل مادر»، «عمری در راه» چاپ شدهاند.
مجموعه نخستین اشعارش با نام «خانه عشق» سال ۱۹۸۵ به طبع رسیده است.
سال ۱۹۹۰“روح زندانی”، سال ۱۹۹۸“روح سرکش”، سال ۲۰۰۴“قهقهه گیری خیز”و سال ۲۰۰۶ باشد گلچین اشعارش با نام“قلمنهال غم”، سال ۲۰۰۷ “از حقتراشی تا حقتلاشی”چاپ شده است.
از سال ۱۹۹۴ عضو اتّفاق نویسندگان تاجیکستان بود
۱۵ ژوئن سال ۲۰۰۹ از عالم درگذشت.
کوه اندوه:
بهار به من مصیبت عظیمی آورد. مادرم را از من ربود. تا به روز مرگ این بهار غم فراموشم نخواهد شد. صبح ۲۹ مارت سال ۱۹۹۹ مادر بزرگوارم بی بی شاکر در روی جاینماز از عالم گذشت. او رو به روی قبله، در بر شهمرد خود-پدر رحمتی ام شریفخواجه (از طرف راست)، در آرامگاه بلند و برهوای مولانا یعقوب چرخی به ابدیت منزل گرفت. این شعرها غمبادههای من اند، که در الم مادر خار و زارم گفتهام.
صبحدم مادر من روی نماز آمد و… رفت
در نمازش خم آخر چه دراز آمد و رفت
وقت «الله» نماز او سر خم، رو به خدا
سر به بالاش نکرد و دم راز آمد و رفت
شیر دمسو به نمازی نیازش این بود
جانماز سفر و درد و نیاز آمد و رفت
دم جان خود به خودش آیت یاسین میخواند
سوره حضرت یاسین به گداز آمد و رفت
آفتاب عین طلوع بود، که او کرد غروب
مه غروبی شد و خورشید جناز آمد و رفت
ابر نیسان و یکی نم-نم باران نیسان
در نیستانیِ جان ناینواز آمد و رفت
به «گلستان»، که همه خاک مزارش گلپوش
گویی تابوت هوایی به فراز آمد و رفت
خم و پیچینده و آهسته عصاکش میرفت
به فضا، گویی، کنون چرخ طراز آمد و رفت
در کفن قامت او راست بود و بیغم بود
کوه از دوش بیفکند و به ساز آمد و رفت
کوه اندوه به دل از غم فرزند و زمان
او دیگر تاب ناورد و به راز آمد و رفت
هفتهای بعد به خوابم چه بلا زیبا بود
قصر زیبا، لب دریاچه به ناز آمد و رفت
مادرم در زیر خاک و من چرایم روی خاک
تنگ آمد، ای خداوند، از برایم روی خاک
قامتم مثل درخت پیش حولی یم شکست
ماتمم افزایی، ای ماتمسرایم، روی خاک
در ته خاک خنک تنهای تنها مادرم
ماندهام بیرون، حضورش چون درایم، روی خاک؟
زرد شد رنگش، خیالم، چشم و رویش خاکپوش
خاک دنیا بر سر من، چون برایم روی خاک
مرگم افزا، مرگم افزا، ای خدای لایزال
بعد مرگ مادر اکنون ناگیرایم روی خاک
من جگر در خاک ماندم، ای دریغا، وا جگر
پس جگر در زیر خاک و من چرایم روی خاک
هیچ شاعر مثل مادر این قدر بیدار نیست
در سر گهواره شعرش چنین افگار نیست
زست درد شاعران را صبح درمان و شفا
لیک چون مادر همیشه هیچ کس بیمار نیست
هست عمری دشمن شیرین مادر طفل او
هیچ کس را اینچنین هم دشمن غمخوار نیست
بگذرد از بهر شعر خام شاعر یک زمان
لیک بر فرزند چون مادر کسی پادار نیست
نیست شاعر ذرهای با آن بزرگی پیش او
گر نباشد مادر، آخر، شاعر و اشعار نیست
ماده را، ای شاعر هستی آدم، شاد باش
هیچ یک ایجاد چون ایجاد تو درکار نیست
ارسالی: غنی زاده محمد کنگورتی