تماس: [email protected]
عشق زخمی/ دکتر ثالث بنابی، عضو سبزمنش
هر روز و شب سرمی کشد در شهرما دیوارها
از هر سردیوارها سرمی زند بن خارها
وقتی نگاهم درهوای حسن توپرمی زند
نالان شود از رهزن آن خارو وان دیوارها
آهوی عشقم تشنه وسرچشمه ها آنسوترند
زخمیست عشقم، باورم از حمله کفتارها
دیشب نوای نای راتفسیرمی کرد عاشقی
گفتا: نمی غرد چرا شیری دراین نیزارها
دستی بزن پایی بکوب ای نازک گل پیکرم
جان برسر دست آمده ازدست این دستارها
گفتم زعشقت دم زنم آتش براین عالم زنم
افسرده شد نای و نوا ازسردی گفتارها
ققنوس گون می سوزدم اندیشههای خویشتن
روزی رسد وامی رهم از آتش پندارها
از سادگی پیچیده شد کارم دراین عبرت سرا
برعاشق صادق چرا دشوار گردد کارها
پیمانه چون لبریز شد یک قطره سر ریزش کند
وجدان دوران را چه شد لب بسته زین دشوارها
آن روز نزدیک است ثالث بشنود گوش جهان
نالیدن ظلم وستم را درکف سردارها
دکتر ثالث بنابی، عضو سبزمنش