تماس: [email protected]
این قطره را به دامن مرداب برده بود
عشقت اگر نبود، مرا آب برده بود
روزی که چشمهای تُرا دید آینه
آن روز پی به این غزل ناب برده بود
یادش به خیر باد که یک شعر تا کجا
ما را به ماجرای تب و تاب برده بود
بیتابی لبان تو تا آخرِ جنون
از خواهش لبان من آداب برده بود
عصری که در زمین خدا جا نداشت زن
عشقت مرا به کرهی مهتاب برده بود
آن روزها حضور قشنگ تو، پیش من
آب رخِ مسکن اعصاب برده بود
یک مو غم تمام جهان را نداشتم
بر روی شانهام که تُرا خواب برده بود
لیلی غزل