تماس: [email protected]
عطر گرم آغوش/ مژگان عجملو، عضو سبزمنش
لکنت اشکهایم
نامه هایم را خیس می کند
آن هنگام که
از قلبم، برایت می نویسم و
در فضای بیکرانه ی دشت
فرار آهوها را
به نظاره ی چشم های ملتمسم می نشینم
وقتی حتّی گلوله ای هم
در خاک سودازده ی این روزگار، سبز نمی شود…
باور کن تا چشم کار می کند
سیاهی ست که رنگِ روزگارِ آدم ها را
رقم زده ست و مرزها
به هیچ دستی، اجازه ی نوشتن نمی دهند…
عطر گرم آغوشِ یک زن
دلِ مردی را نمی لرزاند و
در گندم زار دشت،
داس ها، حکمرانی می کنند
وقتی که زیبایی
به چشم مترسکِ تنها
معنا می شود و
کلاغان پرهایشان
از غصّه ی روزهای ابری
سپید می شود…
مژگان عجملو، عضو سبزمنش