تماس: [email protected]
قطرههای اشک/ افسانه وحیدیان
تیر مژگانت درون قلب خون بارم نشست
نور امیدی به اندوه دل زارم نشست
باخیال بودن یک لحظه در آغوش تو
شور و حال عاشقی بر جان بیمارم نشست
چشم را بستم که در رؤیا ببینم روی تو
قطره های اشک ناگه روی رخسارم نشست
گرچه دوری از من و حال و هوای خوب من
خاطراتت تا ابد در کنج افکارم نشست
تا که عشقت را سپردم در کویر خاطرم
واژه های ناب در ابیات اشعارم نشست
افسانه مهدویان