تماس: [email protected]
مناظرهی شاعر و فیلسوف/ دکتر جاوید فرهاد
مناظرهی شاعر و فیلسوف/ دکتر جاوید فرهاد
فیلسوف ابروانِ درهم رفته، چهرهی استخوانی و نگاههای نافذی داشت و سخت در حیرت فرورفته بود.
مهمترین دغدغهاش دانستن چیستی “هستی” بود. شبها خوابش نمیبُرد. بهآسمان نگاه میکرد، لای کتابها، یادداشتهایش را میپالید و سپس خُلقش تنگ میشد و گرهی بر گرهِ پیشانیاش افزوده میشد.
اما شاعر که صورتِ باز و موهای آشفته داشت، با مسرّت اینسو و آنسو نگاه میکرد و از حوضِ کاشی پُر از ماهیهای رنگارنگ لذت میبُرد. سپس سیگاری روشن میکرد و چیزی را شبیه یک آهنگ زیرِ لب زمزمه میکرد.
فیلسوف به این دلخوشی گنگِ شاعر در دل میخندید؛ اما گاهی از این نگاهِ آمیخته با شادی درونی وی حسرت میبُرد؛ ولی بهرویش نمیآورد.
فیلسوف که از این سکوت دلش گرفته بود، ناگهان رویش را بهسوی شاعر میکند و میپرسد:”هستی چیست؟”
شاعر میگوید: “احساسِ عاشقانه برای زیستن!”
فیلسوف: “عشق چیست؟”
شاعر: “رسیدن تا زیبایی.”
فیلسوف: “…و زیبایی؟”
شاعر: ” دریافتِ قشنگیهایی که در ماحولِ ما وجود دارد، مثلن: یک غروب، شنای عاشقانهی ماهیها در حوض، دیدن، یک لبخند و وزیدن باد بر کاکلِ سپیداران.”
فیلسوف لبخند میزند: ” خوب زیبایی ذاتن در پدیدهها است یا این ذهنِ ما است که پدیدهها را زیبا میبیند؟”
شاعر کمی خودش را جمع و جور میکند، بهدوردست نگاهی میاندازد و میگوید: “پدیدهها زیباست و اگر گُل و غروب زیبا نبود، ذهنِ ما قدرت درکِ زیبایی آن را نداشت؛ یعنی ذهن، بدون دیدن پدیدههای زیبا، قادر بهدرکِ زیبایی نیست….”
فیلسوف باز هم لبخند میزند. لبخندش معنادار است و این کمی شاعر را دلخور میکند.
فیلسوف میپرسد: “اگر زیبایی خصلتِ ذاتی پدیدهها است، پس چرا هنگامیکه چشمانِ خود را میبندیم، همهچیز را زیبا نمیبینم؛ یعنی رابطهی ما که وسیلهاش چشم است از زیبایی عکاسی میکند و سپس این عکسها را برای تشخیص زیبایی از زشتی بهدستگاهِ ذهن میفرستد؛ پس با این پنداشت، شاید محکِ دریافتِ زیبایی در ذهنِ ماست و نه بیرون از ذهنِ ما. معنایش اینکه زیبایی خصلتی در درونِ ذهنِ ما است.”
شاعر ابروانش را کمی درهم میکشد و با سماجت میگوید: “ایراد دارم… اگر ذاتِ پدیدهای زیبا نباشد، مثلن: آسمان آبی نباشد و ابر سیاه روی آن را پیچیده باشد، دیگر ذهنِ ما آن را زیبا نمیبیند؛ یعنی رابطهی حسِ ما از زیبایی، وابسته به ماهیّتِ زیبایی در نفسِ شی است و نه بیرون از آن.”
فیلسوف سیگاری از بستهی شاعر به عاریت میگیرد، روشنش میکند و نگاههایش را بهاو میدوزد: “دیدگاه شما دارای ارزش؛ اما قابا تامل است… چیزی که میخواهم بگویم اینست که وسط دریافتِ ما از زیبایی و سپس محک آن در ذهن، چیزی بهنام تخیّل وجود دارد؛ یعنی هنگامیکه چیزی را زیبا میبینیم، ذهنِ ما بهکمک چشمها آن را عکاسی میکند (گپی که پیشتر به آن اشاره کردم) هنگامی که چشمهای مان را میبندیم، ما وسطِ رسیدن بهذهن این نقشهای عکاسی شده را در تخیل خود مرور میکنیم و آنگاه هست که با چشمانِ پت، بهمدد خیال آن را گاه با واژهها (نوشته اعم از نثر و شعر)، گاه با حرکات (رقص)، گاه با اصوات (موسیقی) و گاه با رنگها بازآفرینی میکنیم…”
شاعر وسطِ حرف فیلسوف میدود: ” همین بازآفرینی بهمدد خیالانگیزی نامش هنر است؛ هنری که ابزارش تخیّل و هستهاش ذهن است.”
فیلسوف بیتوجه بهآنچه شاعر میگوید، میافزاید: “این انگارهها همه نسبی اند و چیزی در هستی قطعی نیست. تامل، نخستین گامیست برای جستوجو، و این جستجو تا پایانِ حیات ادامه دارد.”
شاعر: ” شعر هم بهگونهای واکاوی و جستوجوی شاعرانه برای نشان دادنِ رگههای فلسفی زیستن است و بهنوعی ازدواجِ عاشقانهای شعر با فلسفه.
فیلسوف که کمی خسته بهنظر میآید، سیگار دیگری آتش میزند، سکوت میکند و نگاههایش بهدوردست خیره میشود.
شاعر سرشار از زیبایی دستش را میانِ حوضِ ماهیها فرو میکند، چند ماهی از ترسِ دستانش رم میکنند و دورتر میروند.
آبِ نسبت خُنکِ حوض، لذتِ شگفتی بهشاعر میدهد. نگاهش با نگاه فیلسوف گره میخورد و این بیتِ “رندِ شیراز” را برایش زمزمه میکند:
“حدیث از مطرب و می گو و رازِ دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را”
فیلسوف باز هم لبخند معناداری میزند و آهسته با خود میگوید: “اینهم یک گریزِ قشنگِ شاعرانه!”
و سپس نگاهش همچنان بهدوردست دوخته میشود.
جاوید فرهاد