تماس: [email protected]
میلودی باران در تموز فرهنگ/دکتر صاحبنظر مرادی
در خشکسالهای بی حاصل تواَم با هجوم بادهای عربدهجو که ابر پارههای بارانی را از آسمان فرهنگ و ادب ما تا بیکرانهها دور رانده است، شنیدن نجوای «میلودی باران» آهنگ دلنوازیست که بی محابا روانها را مینوازد و بر دلها مینشیند، و تن گرگزده و تفتیدهی کویر فرهنگ را با ناخنی از مصرعهای شعر چون قطرات باران درمان و آسایش میبخشد.
«میلودی باران» یکی دیگر از باغچههای پرگل وعطر خوشبوی دبستان ادب است که با خامه رنگین بانوی با کمالی از تبار سیده النساء مخفی بدخشی، خانم قدیره واسوخت لطف و ترنم یافته است، که اشعار پر تصویر آن بالاجورد نیلگون و لعل سرخفام بدخشانی پهلو میزند، و غریو خشمگین کوکچهی خروشان را در ترنم سرودهها و استعارهها برای اهالی شعر و ادب در قحطستان جنگزدهی سرزمین ما ترجمه و زمزمه مینماید.
بایست یاددهانی نمود که قدیره واسوخت فطرتاً در خانوادهی شعر و ادبپرور زندهیاد محمد هاشم خان واسوخت زاده شده که پدرش از فعالین سیاست و فرهنگ و از نامداران بدخشان زمین بود، که در انتخابات دورههای(12 و13)شورای ملی به مجلس سنای افغانستان ره یافت، و حنجرهی رسای مردم دردمند بدخشان گردید. قدیره از جانب مادرنواسهی شاه عبدالله خان یمگی بدخشی یکی از قافلهداران پژوهشهای علمی و ادبی در زمینههای تاریخ و ادبیات زبان فارسی دری و از علم برداران نهضت دادخواهی و مشروطیت در دهههای نخست قرن بیستم ترسایی در افغانستان بود، که نسلی را به پژوهشهای علمی به شیوهی معاصر آن آشنا ساخت، و خود آثار ادبی گرانسنگی مثل «ارمغان بدخشان» را آفرید. مرحوم شاه عبدالله یمگی کار بزرگی را که انجام داد همانا در همدستی با فرزانهگان دیگری از بدخشان و تخارستان مثل حاجی سید محمد دهقان کشمی، جمشید خان شعله، عبدالله عارف چاه آبی، حاجی عینالدین عینی، محمد انور بسمل، نایب شیرخان قندزی در تأسیس «کانون ادبی خان آباد» بود، که این کانون نقش بسزایی را در بیداری مردم قطغن زمین و شمال کشور بهجا گذاشت. همینطور مولوی سید قاسم خان معین عدلیه و میراحمد نوا از شاعران مشهور بدخشان از فرزانهگان این دودمان هستند.
بایست خاطرنشان نمود که قدیره جان واسوخت فرزند درد و رنج زمانهی خودست که با وجود بی مروتیهای سرنوشت که پس از قتل هولناک پدر و برخی از اعضای خانواده شان توسط تفنگداران خشونت پیشه حزب اسلامی در نخستین سالهای جهاد صورت گرفت، سالهای قبل اورا از زادگاهش بدخشان به غمستان غربت به کشور آلمان راند، اما بازهم شعر وغزلش حال وهوای آسمان پر ستاره «جوزگون»، تپههای سبز و زمردین بدخشان، نسیم عطرافشان کوهپایههای «جلغر» و سایه راحتبخش بید و چنار «چته» را با لالایی شاعرانهی رود کوکچه در خود دارد که، زهی فرخندگی.
میخوانیم در طنین پر ترنم «میلودی باران» از بانو قدیره وهمه خانمها و آقایان گرامی که دراین سالهای شوم و نحس علیالرغم خفقانهای سرنوشت در غربتکدهی گیتی بازهم قلب پر محبت شان بهخاطر وطن و پاسداری از میراثهای معنوی نیای بزرگ شان در خراسان واژونبخت تپیده است ابراز شکران نمایم، وچند نکته را به عنوان سد راهی آفرینشگران و درد فراگیر اجتماعی و فرهنگی مان با چاووشان و قلمزنان عنوان کنم تا باشد روزنهیی ازاین حصار شبرنگ بهسوی جادهی مزدحم هستی باز کنیم، و صدایی از چاهسار نگونبختیهای زمان را به گوش جامعهی بیمار و طاعون نطفهگرایی برسانیم.
شاید هرکدام ما بارها از خود پرسیدهایم که همچون فرد مرتبط با لایهی کتاب خوانان و قلم بدستان کشور در طول سالهای پر سانحهی فرهنگی که از صحنههای دلخراش مصافهای تن و خون بیرون بودهایم، برای تلافی این غیابت بزرگ برای مصالح عام مردم و جامعه چه کرده ایم؟ اگر بنیادهای تغیر و تحول در تربیت جسم و جان و«من»های منزوی با اندیشههای «مجرد» از جمع مطرح باشند، متقین باشیم که مغزهای ایستا و تفکرات عقیم تنهای نابهکار و فاسد را پرورش خواهند داد، که در نتیجه نه فرد و نه جمع نتیجهیی ازاین نحلهاندیشی نخواهد گرفت. در پویه تداوم حوادث خونین در میهن، تواَم با نفیر گلوله و زنجیر نسل جوان ما چنان ساکت و رخوتزده شدهاند که جای همه ارزشهای بشری را بازی با تفنگ و شرارهی خون انسان و لهیب آتش جنگافزارها گرفته است. حالا تفنگها و خونآشامیها جای قلم، تفکر، ادب و فرهنگ را گرفته و این طاعون ساری هنوز هم سایهی تاریک خود را بر ذهن واندیشهی عوام مستولی میسازند. معلوم است تا زمانی که قلم و اندیشه به حاشیه اجتماع کشانیده شوند و یا در سایهی پر اوهام تفنگ نفس بکشند، ما در مسیر کوچهی بنبست حرکت خواهیم نمود و دیگر به رونق شعر و چکامه و تاریخ و ادب نباید بسیارامیدوار بود.
مصیبتبارتر اینکه تا زمانی که کشتی ایستای ما از میان تازش امواج ستیزندهی اشغال گری، تعصب و تبعیض، بی عدالتی و همدیگرستیزی در بحر متلاطم سیطرهگرایی و منشهای نطفهمحور امان نیابد، مشکل خواهد بود تا سمت الراس مسیر یابی بهسوی ساحل نجات وعافیتگاه شعر وادب را دریابیم. بایست به مقتضای زندگی استثنایی زمان ما که آوارگی اهل قلم درد مزمن آن است، به قلمها پویایی بیشتر و استقلال عمل بدهیم و این راهبرد مسیریاب را بهدور از هر شایبهیی بهسوی فردای بیغش متوجه سازیم. بایست ذهن و ضمیر اندیشهوران و قلم بهدستان را از سیطرهی مسموم کننده گرایشات بی تفاوتی، تجردگرایی، خود برتربینی و دیگر کوچک شماریها نجات بدهیم. زیرا عصر و زمان ما خیلی پرتنش و هنوز شالودهی افکارسیاسی و تصنیفهای اجتماعی مربوط به دوران جنگ سرد و انقطابهای جهانی گذشته است، که خواهی نخواهی عدهیی از مارا آگاهانه وغیر آگاهانه هنوز به دنبال خود میکشاند، ودرگیر خردهکاریهای روزگذراننده میسازد.
حالا دیگر وقت آن رفته است تا شاعر زمان ما بر مسند مداحیهای بی صله بنشیند و از کاه مدح برای ارباب قدرت کوه مبالغه بسازد، که خوشبختانه دفتر «میلودی باران» در فضای پر هیجان یک مادر و احساس و عواطف یک بانوی زمان اندیش آهنگ مربوط به زمان خود را مینوازد. شاعر زمان ما نباید دیگر ادبیات را صرف برای ادبیات و شعر را برای شعریت بپندارد، و شعر و چکامهی خود را با خط و خال معشوق و قد و قامت دلدار شیرازه ببندد، که این سوژهها را شاعران کلاسیک ما با بهترین زبان در تمثیلها و استعارههای ادبی به کار برده و چون گلدستههای سر سبد غزل و قصیده برای ما به یادگار گذاشتهاند. به گفته غلام سرور دهقان کابلی شاعر عارف:
گاه حافظ، گهی سعدی و گاهی دهقان
عشق هر روز زما نام دیگر میخواهد.
حالا جامعهی ما درد ویژهی خود را مینالد و شاعر والا اندیش کسی است که این دردهای ویژه را چون قرصهای از مصرع شعر درمان و التیام نماید. دیگر سیاهیها و تهلکهها را نا دیدن برای شاعر و آفرینشگر فرهنگ و ادب ما توجیهپذیر نیست. شاعر زمان ما بایست با درایت شعر و چکامه خرد و دانایی و پیشگامی خود را با رسالت شعر مسئول در ادبیات و راهاندازی تحولات بزرگ فکری و اجتماعی جسورانه مطرح نماید. زیرا در کشور ما برخلاف سایر کشورهای جهان محموله تحولات اجتماعی همواره بر شانههای عناصر فکری و فرهنگی بار بوده و هنوز هم بایست آفرینشگران امور فکری و بدیعی بار این مسئولیت سنگین و تاریخی را خود بدوش بکشند. چون در جو سترون شده سیاسی و فرهنگی کشور جوانان ما اکثراً خودسر، لاقید، بی اندیشه، شکاک، مسئولیت ناپذیر، عقدهمند و افسرده بار آمدهاند، و برخیها تخمهای هرزه و پوچی را در مزرعهی ذهن و پندار خود بذر نمودهاند که برای همه ما دلهره بزرگی را ببار آورده است.
در جو نا سالم فرهنگ دشمنی و غربت حجم تخریب بنیانهای اخلاقی، معنوی، سیاسی و تربیتی جامعه چنان پهنا گرفته است که در آن شخصیت و معنویت ذات انسان بیشتر از همه صدمه دیده است. منظور اینست تا دریابیم که دراین برهه پر یأس و اندوهبار ما به شاعران و آفرینشگرانی نیاز داریم که بتوانند محموله حیات را چون لیوناردو داوینچی، رفایل، پیکاسو چون برهه رنسانس در اروپا سر وسامان دهند و سیمای پر خشونت جامعه امروزی ما را در مصرعهای رنگین شعر، مویک نقاشی، نوشتههای ادبی، تصاویر وهنرهای تجسمی بهخوبی بنمایانند، و برای نسل فردا به ودیعه بگذارند، تا از تسلط اوهام و خرافهاندیشی بهسوی زایش اندیشههای وجدآور فکری و فرهنگسازی دوران نوین رهنمون شوند، که این خواسته در نجوای شعر قدیره همچون زن و فاقد معیارهای زندگی عصر و زمان چنین فریاد میکشد:
زنم که بار ملامت همیشه بر دوشم
دراین ستمکده هر لحظه درد مینوشم
به واژه واژه و احساس شاعرانه قسم
کنون ز مرگ همه آرزو سیهپوشم
جامعه امروزی ما به بر انداختن دیوارهای از خود زیستی عنودانه که با تزریق امپولهای سیاستزدگی در خون اجتماعی ما دوران میکند، نیاز مبرم دارد. اهل قلم ما باید قدری از قلههای خیالپردازی واتوپیای ذهنی شان فرود بیایند و با خلق آثار وزین و پیاممند شان مردم را به همگرایی، برابری، برادری، هم پذیری و اصلهای همزیستی برادرانه فرا بخوانند، تا برهنه پایان و گرسنگان جامعه باور کنند که شاعر و روشنفکر جهان سومی از جمله افغانستانی فقط برای بیان انتقاد و اعتراض و دفع نمودن یک دیگر آفریده نشدهاند، اگر انتقادی هست، مواردش را شاعر میلودی باران چنین ترسیم نموده است:
هر سو نگری بیوه و بیچاره و مظلوم
از بهر دو نانی به لب جاده قطار است
این کشور آزردهدلان را چه شد آخر
نه حرمت آزادی و نه شأن و وقار است.
این وظیفه روشنفکران و ایجادگران است تا اذعان دارند که حکومتها در جهان امروز فقط برپایه قدرت و سرکوب مخالفین خود استوار بوده نمیتواند، بلکه سیاست تداوم و پایداری قدرتها تا حد زیادی در پاسداری از فرهنگ کار ساز و سالمند و فراوردهای ذهنی علما و روشناندیشان بر پایه اصول و موازین جامعه شهروندی برقرار بوده میتواند. در کشوری چون افغانستان دولتها بایست تنوعات اجتماعی را حرمت بگذارند و محموله فرهنگ و ادب را بر شانه نظامهای سیاسی خویش سوار نمایند. چون ابوالقاسم فردوسی بیجا نگفته است که: «توانا بود، هرکی دانا بود» و میلودی باران این موضوع را بهطرز دیگری بیان نموده است که:
برما شکوه زندگی از عشق میرسد
ای دل بیا که دست تغافل رها کنیم.
روزگاری محمد اقبال لاهوری که به بدخشان سخت علاقهمند بود و کشور ما(افغانستان) را با توجه به شگردهای تاریخ و فرهنگش «قلب آسیا» خوانده بود، اما این قلب پر تحرک بر اثر بی مبالاتی ابنای زمانه و کش و قوسهای سیاسی طماعان و مداخلهگران بیگانه عنقریب از رمق افتاده و از تپش بازمانده است. آن سان که شاعر ما اذعان میدارد:
نه در خانه بود ماوای آرام
نه در بیرون فضای دلنشین است.
این نا همسانیهای امنیتی از قرنهای(18و19)که قدرتهای استعماری شمال و جنوب برای افغانستان و زبان فارسی کارزار مرگ و دام شکار میتنیدند، قافلههای به نشانه پیوستن میهن به دنیای متمدن غرب شتاب گرفت که پای پر آبله این کاروان تا روزگار ما در سومین دهه قرن بیست و یکم به قارههای جهان رسیده است. دیگر سخن از شعر و شاعری رسالتمند و سر و صدای رسانهیی صوتی، تصویری و نوشتاری آنسان که باید، به گوشها نمیرسد. ذهنیتها در بند تبلیغات مغرضانه رسانهها و شبکههای مصلحتی جهان بند مانده و از آبشخور فکری آنان تغذیه میشوند. اینجاست که شاعر «میلودی باران» به خدا پناه میآورد و میخواهد تا خردمندان را از سنگینی پر دهشت غفلت برهاند:
خدا را ای خردمندان دانا
شمارا نور دانش در جبین است
بسازید راه و رسم زندگانی
دیگر غفلت که ننگ آخرین است
اگر مبالغهی در کار نباشد، ما امروز به اندازه سالهای نوری از کاروان فرهنگ و تمدن جهانی فاصله گرفتهایم، نه از شهر و تمدن، نه از سینما وتئاتر اثری باقی مانده، نه دیگر نجوای موسیقی خراباتیان بر در و دیوارهای کابل میپیچد، نه چهچه حنجرهی احمد ظاهر و ساربان و اماتوران و نه صدای غیجک محلی بازگل بدخشی و تار رباب درمحمد کشمی و فلک میر مفتون از بیغولههای وطن بهگوشها میرسد. شاعرما از فرط نفرت ازاین مناسبات گرگ و میش در جامعه چنان منزجر است که به سختی میمومید و در دل همنوعانش جوانههای امید میرویاند:
قسم به خون شهیدان راه آزادی
نبرد و رزم شما بی اثر نخواهد ماند.
ما دراین وضعیت دشوار چارهیی نداریم جز اینکه ورق پارههای سرگردان و نمزده با فضای مسموم غربت را با توجه به نیازهای تداوم فرهنگ و ادبیات و ارتباط شعر و ایجادیات غربت راهیابی نموده و پیوند مجموعههای چون «میلودی باران» را با درخت تنومند شعر و ادبیات فارسی برقرار نماییم. چون برگهای خزانزده این کهن درخت تاریخ در چنگال بادهای توفنده غربت و آوارگی از آسترالیا تا اروپا، امریکا، کانادا و کشورهای منطقه و خاورمیانه پرتاب شده، و رنگینکمان شعر و ادب ما عجالتاً مبهم و نا پیداست. حالا ما در مجموعه زبان فارسی و ایجادیات بدیعی مردمان کشور همینها را داریم، ولازم است تا زمینههای مجال نیافتهی فرهنگ و ادب کشور را از امکانات کم و کوتاه اینها توقع داشته باشیم. برای تحقق این نیاز بایست در کنار هم بی ایستیم، کاستیها را مرفوع سازیم و برای رویاندن فرهنگ و ادب از خاکستر سوخته آن دست و بازوی یک دیگر شویم، زیرا دیگر چرخیدن بهدور گرداب حادثهها جز سرگیجه نمودن برای همه ما حاصلی در پی نخواهد داشت. دراین حال قدیره جان از درد مردم خونین قبای خویش میگوید و التجا میکند که:
خدا بهتر کند حال وطن را
دهد آرامش این بیت الحزن را
زفقر و رنج بیکاری فروشند
کسی کودک، کسی عضو بدن را
تداوم سالهای غربت و آوارگی مردم ما و دست چندم شدن انسانیت افغانستانیها در پهنهی گیتی از آن مردم سرفراز و عزتمند اکثرن انسانهای بزدل، هراسان، محتاج، متملق، بی غیرت، بی وقار و بی مناعت و معاملهگر را بار آورده و اینها چون پتک گران بر فرق حساس شاعر و اندیشمند هر آن فرود میآیند. باین گونه نابههنجاریها و زیانمندی و افول ارزشهای انسانی مشکل است کشور آباد و فارغ از تنازعات اجتماعی را ساخت. حالا رنج مردم افغانستان از سوی مجاری قدرتهای دموکراسی و حقوق بشرخواهان و سرنوشتسازان برای افغانستان مثل وجود خودشان به فراموشی غمانگیزی سپرده شده است. مدعیان حقوق بشر این مجمع چشم و زبان بسته را چون رمهی گوسفند به خورد گرگان گرسنه سپردهاند و منظرهی دریدن و بلعیدن آنها را در جغرافیای دوزخین افغانستان تماشا میکنند. قدیره از چنین لا ابالیها به سختی مینالد و شکوه جانسوز سر میدهد که چون بغضی راه گلو و بیان را برای خودش و خوانندهی «میلودی باران» میبندد، و خودش بیان میکند که:
داغها اندر دل هر هموطن از درد جنگ
اشک و آه در واژههای شعر من پنهان شده.
امید است با ترتیب و تنظیم اشعار، با رفع برخی مشکلات وزنی و قوافی توسط شاعر عزیز و ویراشگر توانا جناب منیر احمد بارش این مجموعه را بیشتر خواندنی و پر برکت گرداند. برای قدیره جان چشم اندازهای عمیق شاعرانه آرزو نموده و امید بر آن داریم تا بهزودی مجموعههای دیگر شعری شان را تحت خوانش و مطالعه قرار دهیم.
باحترام
دکتر صاحبنظر مرادی
ماینبورگ، اگست2023