تماس: [email protected]
نبضِ لبم/ علی اکبر مقدم
حرفها مان گل کرد
طفلکی عقربه ها
هاله ای پیمودند به موازات بهشت
رقص مو ها چه قشنگ
موقع خواندن شعر
می تکانَدنگرانی هارا
به خودآوردسریع
لحظه ای سرفه ی بابونه مرا
آشپزخانه درین فرصت روز
ساعتِ گردهمایی دارد
با زبان هلِ سبز
چه روان نقدشدم
باز هم می آیم
گوش ها تشنه ی شیپوری آبی هستند
نیزخوش می گذرد
برخلاف دل خود مجبورم
با خداحافظی از خانه ی میخک بروم
شمعدانیِّ لب پنجره را بوسیدم
نسترن داد علامت که رفیق
زود برگردی باز
دور این میز پر از خاطره ها بنشینیم
بلکه تغییر دهیم
اندکی ذائقه ی زنبق را
داشتم
توی دلم زمزمه می کردم شعر
می پرید از سر شوق
گوشه ی نبض لبم
همگی فهمیدند
عشق گلبول بنفشی ست که مخصوص من است
#علی_اکبر_مقدم
۱۴۰۱/۹/۲۷