تماس: [email protected]
زلال نوعی از شعر است که بر سادهگی، روانی، آهنگ و قافیه اتکا دارد.
این نوع شعر حد میانی شعر کلاسیک عروضی و شعر سپید یا منثور است.
به این معنا که از سویی وزن عروضی دارد و از سویی وزن عروضی اش بر تساوی ارکان نمیباشد، بلکه از دو رکن شروع میشود و در هر مصراع به ترتیب یک یک رکن فزونی مییابد و در نقطه ی اوج که رسید، دوباره به ترتیب یک یک رکن کم شده میرود تا به همان تعدادی برسد که شروع شده بود.
قافیه بستن در این شعر طوریست که اگر پنج مصراعی باشد، صرف مصراع وسطی یعنی سوم بدون قافیه است و بقیه همه دارای قافیه اند و اگر هفت مصراعی باشد، مصراع سوم و پنجم بدون قافیه و بقیه دارای قافیهی همسان میباشد.
وزن این نوع شعر محدود نیست و تا ۲۰۰ نوع وزن دیده شده است.
موضوعات نیز متنوع است و در هر وزن میتوان هر موضوع از عاشقانه و عارفانه گرفته تا هزل و طنز را در آن جا داد.
مثالهایی میآورم تا بیشتر درک شود.
نمونه های شعر زلال:
شعر میدانید چیست؟
شعر هم نوعی بهارِ زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغِ دل پروردن است.
شعر تقسیمِ سطورِ نثر نیست
باید اندر شعر زیست
*
نی که بی نایی شود
دستِ باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نثر و چه نظم و زلال
بایدش چون شهرِ رویایی شود
غـرق زیـبـایـی شود
*
اگر من ساده می بـارم
اگـر در یک نـگاه صاف، بسیــــارم
ز تأثیــرات رقص نـرم در بـاغ شقایـق هاست
که اینبار ارغوان عشق می کارم
سمن بازی به سر دارم
شاعر شعرهای بالا: دادا بیلوردی
==========
غمگین ترین شادم
پَـر بستــه ام هـر چنـد آزادم
من عاشقم، یعنی که حالی گیج و گم دارم
ویـران، ولــــــی انـگار آبــادم
آرام و فـــریــادم
٭
چه وحشتناک خوبی تو!
شبیــــه آفتـــاب بـــی غـروبی تــو
بلندای نـگاهت ظهــر مـرداد است و آتـشبـار
نباشی می رود از چشم سو بی تو
نـدارم آبــرو بــی تــو!
شاعر دو شعر بالا: لولیوش
=======
پنـجره ام بـاز شد
مـرغ ِدل، آمـاده ی پرواز شد
می روم اکنون بـه تماشای پس ِپنجره
صفحه ای از زندگی آغاز شد
عشق مرا ناز شد
شاعر: پروفیسور ثریا حکیمووا
========
درد، زميـنگير شد
خانهی عقلم غل و زنجير شد
آمـدهای پـاکتـــر از بـارش ِاشک ِخـــدا
غسل ِدلت کـردم و اين آدم ِتن، يک شبه تطهير شد
کوچهی آغوش ِمرا ريسه شدی با تنت
نور در اين کوچه فراگيـر شد
خندهات اکسير شد
شاعر: لولیوش
*
حالـم عجب ناب شد
حالت چشمان تو را قاب شد
حال من از حالت چشمان تو حالت گرفت
ماهتر از مـاه رسيـدی و شبـم يکسـره مهتـاب شد
اشک سراسيمه وضو ساخت برای نماز
سينهی تو مرمر ِمحـراب شد
لحظه چه بیتاب شد!
شاعر: لولیوش
٭
من به کجا میروم
عاشقم از خويش رها میروم
سوختـهام، ساختهام بار ِدگر خويش را
بـار دگر، بــار دگـر، بــاز بـه دنبال بـلا میروم
باز کنيد ايــن در ِفرسودهی انسانـیام
بیتن و بیشال و قبـا میروم
بیسر و پا میروم
شاعر: لولیوش
نویسنده: دکتر شفیقه دیباج(عضو رهبری بنیاد جهانی سبزمنش)