تماس: [email protected]
پاییز فصل رنگین کمان بود/ شمیلا شهرابی
یادت هست؟!
هیچ پاییزی رنگ خون نداشت
پاییز فصل رنگین کمان بود
کافه ها، پارک ها، گالری ها، سینماها
دستها را عاشقانه درهم قفل می دیدند
آسمان شهرم شاید سیاه بود
و حتی ذرات دود در هوا پایکوپی می کرد
ولی نفرت در سلول های شهر معلق نبود
درختان از خون رگ های جوانان سیراب نمی شدند
اما_این روزها نفس که می کشم
در دهانم طعم خون می پیچد
ذره های باروت سوخته در ریه هایم می رقصد
مرگ درمویرگ های تنم جاری می شود
منظره ی شهر دردآلود و وهم آور است
آسفالت ها، دیوار ها
حتی گل های در میدان بوی تعفن میدهد
از دهان خیابان خون فواره می زند
یقین دارم
از این پس هیچ پاییزی
فصل دو نفره های عاشقانه نخواهد بود
شمیلا شهرابی