تماس: [email protected]
کارگاه بتگری، سومین دفتر شعری (منیر احمد بارش، عضو شورای اجرایی بنیاد جهانی سبزمنش) منتشر شد
به گزارش سبزمنش، کارگاه بتگری، ۶۴ صفحه دارد و شعرهای پس از سال ۱۳۹۵ آقای بارش را در قالب غزل، غزلمثنوی، مثنوی، رباعی و دوبیتی احاطه کرده و در تهران راهی بازار کتاب شده است.
کارگاه بتگری، سومین مجموعه شعری آقای منیر احمد بارش(عضو شورای اجرایی بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش) در تهران منتشر شد.
به گزارش سبزمنش، کارگاه بتگری، ۶۴ صفحه دارد و شعرهای پس از سال ۱۳۹۵ آقای بارش را در قالب غزل، غزلمثنوی، مثنوی، رباعی و دوبیتی احاطه کرده و از سوی انتشارات آنان در تهران راهی بازار کتاب شده است.
آقای بارش میگوید:
(کارگاه بتگری، نام مجموعهی سومی من است پس از هلاکوهای سرگردان و صور بی اسرافیل. در این گزینه شعرهای پس از سال ۱۳۹۵ تا اکنون به چاپ رسیدهاند. شعرهای که دیگر بوی از درد دوری و آوارگی و هزار گونه پرتی و کلافهگی را در خود دارند. شعرهایکه آشناییها و سخاوت و مروتها در لای بیتهایش با تلخاوگی و دوری و مهجوری دست و گریبان استند. فضای مجازی هر چند پر از هلهله و شادمانگی نشر کتابهای بسیار ستوده و خواندنی استند. من نیز در آن هلهلهها و شادمانیها شریک بودم. هر سطری که پیرامون زبان و ادبیات تولید میشود در شرایط که دشمنان چنین شادیها بسیار شدهاند، قابل وصف و درخور ستایشهای پیهم میباشد. این شعرهای دیگر مال من نیستند و متعلق به مخاطبان دانا و فهما میباشد. دیدگاه و نظریات شما در بهبود و فربهسازی روند تولید متن و شعر بسیار حائز اهميت میباشد و این سخاوت و پرواییشگی را دریغ نکنید).
آقای منیراحمد بارش به عنوان یک شاعر نازک خیال و ویراستار نکته سنج، از دوسال بدینسو افتخار عضویت و حضور در بخش اجرایی بنیاد جهانی سبزمنش را دارد و سال ۱۳۶۴ خورشیدی، در شهرستان ارگوی استان بدخشان متولد شده است. او سال ۱۳۸۴ شامل رشتهی کشاورزی دانشگاه کابل شده و سال ۱۳۸۷ از بخش پرورش گلها و صورتبندی درختهای خوشقد و بر، کشاورز نه، بلکه؛ شاعر فارغ شده است.
نمونه شعر:
نیاسودم که غیر از آفت گردون نمیریزد
قطار اشکهای من کم از جیحون نمیریزد
هلاهل را دو سه پیمانه پی در پی فرو بردم
به تسکینم کسی یک استکان افیون نمیریزد
کویرستان هر کس را بهارستان کند باران
مگر در باغ من از بخت نامیمون نمیریزد
گرفته درد بی درمان تمام حول و حوشم را
در آغوشم فرو بردم سرم را چون نمیریزد
به امیدی شدم دیوانهی سنگآشنای دهر
“که دایم سنگ طفلان بر سر مجنون نمیریزد”
فلک میبخشد آرامش بههر ایل و تبار خود
سپهرِ کارد بردستم بهغیر خون نمیریزد