تماس: [email protected]
کفش های قهوه ای/ شمیلاشهرابی، عضو فعال سبزمنش
شیزوفرنی
اسکیزوفرنی
پارانویا
تشنج، توهم و بی
خوابی
با انواع بیماری روانی درگیرم!
اما هنوز مازوخیسم نشده ام
هنوز چند مرحله کوچک مانده تا به خود آزاری برسم
تا زخم های روی دستانم را بخراشم
قیچی را با مو هایم و تیزی تیغ را با صورتم آشتی دهم
اگر دیر بیایی و دیر تر بگویی «دوستت دارم»
اگر التهاب زخم روی دست هایم رامرحم نباشی
وجاده های آمدنت بیشتر از این، کشدار شود
مالیخولیا می شوم
شاید…
پرواز از روی پل
به سطح شلوغ اتوبان زیبا باشد
و بازی با« قرص های رنگی»
تو چه می دانی؟!
با دست های زخمی هم می توان طناب بافت!
فکر می کنم
تمام آن ها که به تخت زنجیر شده اند
در انتظار یک بوسه
و موسیقی کلام
یک« تویی» بوده اند
برای شنیدنِ «دوستت دارم »
یا حتی نگاهی
که به «هرگز»، رسیده اند
دیروز نیامدی
من به آن ساختمان بلند قهوه ای رفتم
با در های آهنینِ زنجیر شده
کناردرخت بید
زیر آفتاب سوزان
روی چمن های خیس آن حیاط
به وقت قرار همیشگی ما
دختری نشسته بود
دختری با «چشم های قهوه ای»
کتاب شعری روی پاهایش
دختری با «چشم های قهوه ای»
با لیوان کاغذی قهوه
دختری با «چشم های قهوه ای»
و کفش های قهوه ای
با چشمان شیشه ای
داشتم نگاهش می کردم
در ظهر تابستان
که آسمان بر سرم غرید
چشم هایش دیگر قهوه ای نبود
کتاب شعری نبود
لیوان قهوه نبود
تنها زنجیر بود و توهم یک درد
چشم هایش قهوه ای نبود
زمان و مکان در رقص بودند
فقط چند روز مانده
به مالیخولیا
و رقص تیغ روی رگ هایم
اگر نگویی..
دوستت دارم
شمیلاشهرابی
۲۵تیر ۱۴۰۱
چگونه ثبت نام کنم درین سای
درود… از طریق بخش عضویت سایت