تماس: [email protected]
❤🇦🇫❤
خفته بودم خوابی دیدم یک شبی
آن شبی که بود میهن در غمی
خواب دیدم روی این افغان ستان
آکنده است از هر گلی کز بوستان
دیدم آن رود خروشان زمین
میدهد آبش به افغان غمین
گشته بود کاشانه علم میهنم
خرقهء ایمان دیدم بر تنم
آدمی آمد به من داد آبِ پاک
گفت بیندازش آب را روی خاک
من گرفتم جام آب کز دست وی
دیدم آن جام را که بود مانند نی
آب جام را ریختم روی زمین
من درخت علم دیدم در کمین
چون برون گشت آن درخت با آب جام
آن درخت بر عام انسان داد نام
آن درخت چون حاصلش بود بس کتاب
می نمودند آن درخت را علم خطاب
پیری دیدم بر گرفتش از درخت
یک کتابی را که نامش بود هدف
بعد خواندن پیر گشت نور سفید
پر کشید در اوج آسمان پرید!
من چو آن پیر برگرفتم آن کتاب
خواندمش با شوق و ذوق و با شتاب
من چو آن پیر پر کشیدم در هوا
صد هزار درد روانم شد دوا
در سماء بیکرانم پر زدم
روی ناامیدی هایم خط زدم
من سفر کردم به شهر آرزو
آن کتاب بر من بداد صد آبرو
ثروت و نام و وقار بر من بداد
جسم و روح تازهای بر من بداد
#سندوس_نظام_الکوزایی