تماس: [email protected]
فریاد در گلو و سکوت، اتفاق نیست
در من برای اینکه زنم اشتیاق نیست
گاهی مرا به مشت گره کرده میزنند
گاهم به خنجر سخن افسرده میکنند
اما کجاست عزت من در حریم شان
پا مانده اند دراز تر، از گلیم شان
من یک زنم آنکه برای تو همدم است
بی من جهان برای توهمچون جهنم است
من دل سپرده بر تو چنان عشق پیچه ام
لیکن تو تیشه میزنی در عمق ریشه ام
این سرزمین مهر سزاوار غصه نیست
یا این دل لطیف نگهدار غصه نیست
در لابلای صفحه ی هفت رنگ روزگار
آنجا که سرنوشت نویسد مرا دمار
حق منست چو گل شکفم میوه بر دهم
گیسو به باد بسپرم و خنده سر دهم
مهناز حقیقت