تماس: [email protected]
<span;>حال مان آنقدر بد است که وقتی میخواهیم چیزی بنویسیم قلم یاری مان نمیدهد، البته این حرف فقط حال و احوال من است، دارم میافتم، دوباره بلند میشوم، ضربه میخورم، شکست ها را تجربه میکنم، دلم تنگ میشود پشت روزهایی که در این کره ی خاکی لبخند به لب همه حکاکی شده بود، عشق فرمانروای تمام ملت ها بود، همه بدون ادعا کنار هم بودیم، بدون ادعا دست یکدیگرمان را میگرفتیم، با هم از غمهامان، از اندوه هامان، از آرزوهامان، از امیدهای کوچک مان حرف میزدیم، پشت آن گرمای باصفای عشق واقعاً دلم تنگ شده، چه شد که همه چیز به هم ریخت، امید های کوچک و آرزوهای بزرگ، همه چیز به فنا رفت ما هم به فنا رفتیم، البته من بیشتر به فنا رفتم، هیهات از این دنیا، وای از این دنیای نامرد… چه بگویم؟ از چه بنویسیم؟ از خودمان؟ از خودمان که تکه های وجودمان پیش یک نفر دیگر است، قلب مان یکجا و روح مان یک جای دیگر، ما با هیچ چیز کنار نمیآییم، با هیچی راحت نیستیم، با هیچ چیزی سر سازش نداریم من که بیشتر، یعنی بیشتر از همه حالم دگرگون است، نمیگویم که وضعیت صحیام خوب نیست، نه چنین نیست، ما قلباً و روحاً ضربه خوردیم و چه ضربه های بزرگی… و قرار است با تحمل این ضربه های کاری زندگی کنیم و نفس بکشیم و این جاست خودمان را به خدا میسپاریم و توکل میکنیم..
امین رهی