تماس: [email protected]
در لیوان از چاینک گلدار می ریزد غزل
روی دامن از لبان یار می ریزد غزل
با ملاحت می وزد باد بهار، از آسمان
بر کویر و دجله و دربار می ریزد غزل
چرچر گنجشک ها در شاخسار ارغوان
دست، می گوید ز غم بردار می ریزد غزل
گور بابای هر آنچه درد می آید پدید
شادی هایت را فقط بشمار، می ریزد غزل
با عسل مخلوط کن شیرازه ی احساس را
باز کن لب تا کنی گفتار، می ریزد غزل
در محبت زهر قاتل بوی الفت می دهد
لطف خوش کن از زبان مار می ریزد غزل
پر بود جام شراب از بیت های مثنوی
لیک از خُم در لبِ خمار می ریزد غزل
در نهایت انتظاری؛ سر زند در خانه ات
ماه؛ از دروازه و دیوار می ریزد غزل
قلب عاق در ضیافتگاه چشم ماهتاب
می شود از عاطفه سرشار می ریزد غزل
دست نامرئی باد افتاده در موی زنی
از رباب و غیچک و گیتار می ریزد غزل
آسمان رنگین کمانی می شود تا می زنی
دست در مویت سر بازار می ریزد غزل
عاشقانه زیستن حس عجیبی می دهد
هر چه می گویی، ز لب انگار می ریزد غزل
#مروت