تماس: [email protected]
تا اسید فکر پوچت در گلستان ریختی
کوله بار درد را در قلب انسان ریختی
نبض دانش را بریدی مشعل احساس مُرد
خون شد قلب بشر انگار کل الناس مُرد
چند می سوزی کتاب و دفتر و دیوان را
ماه پنهان کی شود، بردار انگشتان را
درب دانش بسته یی، اندیشه ها باز است هنوز
بازِافکار نوین در حال پرواز است هنوز
می رود تا بی نهایت شمع روشن می کند
خاکدان را با نگاهایش چو گلشن می کند
خشک گردیده اگرچه شاخه ی علم و ادب
ریشه در آب است از سر می کشد قد روز و شب
کسب دانش فرض باشد از برای مرد و زن
حکم اسلام است در این باره دیگر رأی نزن
زن آزاد است و دنیا نیست زندان بی خرد
او بود مانند تو و من انسان بی خرد
می فروزد بار دیگر شمع جانش در جهان
می کند روشن چراغ علم را در هر مکان
یک قدم یاهو وطنداران بیایید درد را…
با قلم درمان نماییم زخم فصل زرد
زخم فصل زرد/ نقیب الله مروت