تماس: [email protected]
استاد “علی باباچاهی” شاعر، نویسنده و پژوهشگر معاصر ایرانی، در ۲۰ آبان سال ۱۳۲۱ خورشیدی در کنگان استان بوشهر به دنیا آمد. او دورهی دبستان و دبیرستان را در بوشهر گذراند. در دوره اول متوسطه، به شعر و ادبیات علاقهمند شد. در مسابقه ادبی دانشآموزی دبیرستانهای بوشهر و سپس شیراز رتبه اول را به دست آورد. در این دوره شعرهایش در مجلات تهران، با نام مستعار «ع.فریاد» چاپ میشد. اما وقتی یکی از شعرهای این شاعر در مجله امید ایران به عنوان «بهترین شعر هفته» به چاپ رسید، شعرهایش را به امضای خودش در مجلات چاپ کرد.
پس از اتمام دوره دبیرستان در بوشهر، حدود سال ۴۰ ـ ۳۹ به دانشکده ادبیات شیراز راه یافت. باباچاهی در این سالها به اتفاق چند تن از دانشجویان، جلساتی ادبی در دانشکده ادبیات شیراز برگزار کرد.
او حدود سال ۱۳۴۵، وارد آموزش و پرورش شد و مدت ۱۸ سال در بوشهر به تدریس ادبیات مشغول شد که بعد از انقلاب در سال ۱۳۶۲ به اجبار بازنشسته شد و اکنون به همراه همسرش “فرخنده بختیاری” و دو فرزندش “غزل” و “بهرنگ” ساکن کرج است.
باباچاهی همواره به عنوان یک ژورنالیست در فضای مطبوعات کشور فعال بوده است و در سالهای قبل از انقلاب، در مجلات و جنگهای معتبر ادبی همکاری مستمر داشت. وی در این سالیان در کنار انتشار مجموعه شعرهای خود، به طرح «شعر پسانیمایی» پرداخت و بعداً به طور گستردهتری «شعر در وضعیت دیگر» را مطرح ساخت که بحثهای زیادی را دامن زد.
در تابستان سال ۱۳۹۰ فیلم مستندی با عنوان “این قیافهٔ مشکوک” پیرامون شعر و حیات شعری علی باباچاهی به طراحی و کارگردانی “وحید علیزاده رزّازی” ساخته شد. همچنین مستندی با نام “این هم یک شوخی بود” از زندگی و شعر علی باباچاهی در ۱۳۹۳ به کارگردانی “محسن موسوی میرکلایی” تهیه شده است.
▪︎کتابشناسی:
از باباچاهی تاکنون بیش سی کتاب شعر و نقد و تحقیق، به چاپ رسیده است:
– در بیتکیهگاهی – ۱۳۴۶ – تاب زمان
– جهان و روشناییهای غمناک – ۱۳۴۹ – کتاب زمان
– از نسل آفتاب – ۱۳۵۳ – مهرداد، رَز
– صدای شن – ۱۳۵۶ – ابنسینا، تبریز
– از خاکمان آفتاب بر میآید – ۱۳۶۰ – بهنام، تبریز
– آوای دریا مردان – ۱۳۶۸ – عصر جدید
– منزلهای دریا بینشان است – با تأخیر – ۱۳۷۶ – تکاپو
– نمنم بارانم – چاپ اول – ۱۳۷۵ – دارینوش / چاپ دوم – ۱۳۹۱ – نشر چشمه
– عقل عذابم میدهد – ۱۳۷۹ – همراه / چاپ دوم – ۱۳۹۲ – نشر زاوش
– قیافهام که خیلی مشکوک است – ۱۳۸۱ – نوید شیراز، نشر راشین – تهران
– رفته بودم به صید نهنگ – ۱۳۸۲ – انتشارات پاندا – مشهد
– پیکاسو در آبهای خلیج فارس – چاپ اول – ۱۳۸۸ – چاپ دوم – ۱۳۹۰ – نشر ثالث
– فقط از پریان دریایی زخم زبان نمیخورَد – ۱۳۸۸ – نشر نوید شیراز (حلقهٔ نیلوفری)
– هوش و حواس گُل شببو برای من کافیست با تأخیر – ۱۳۹۱ – نشر ثالث
– گُلِ بارانِ هزار روزه – ۱۳۹۰ – انتشارات مروارید
– دنیا اشتباه میکند – ۱۳۹۱ – نشر زاوش
– بیا گوشماهی جمع کنیم (شعرکها) – ۱۳۹۱ – نشر ثالث
– بهشیوهی خودشان عاشق میشوند (عاشقانهها) – ۱۳۹۱ – انتشارات مروارید
– باغ انار از اینطرف است – ۱۳۹۱ – انتشارات نگاه
– در غارهای پُر از نرگس – ۱۳۹۲ – انتشارات نگاه
– اینکشتی پُر اسرار – ۱۳۹۳ – انتشارات نگاه.
– چه کسی درِ قفس را باز کرد؟ ۱۳۵۶ – ابنسینا / تبریز
– سوغات بهار ۱۳۵۶ – ابنسینا / تبریز
و…
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[اتفاقِ نیفتاده]
حتماً هنوز در راهست
آن اتفاق ساده که یک روز
پشت اناری قرمز/ میافتد
و ناگزیر تا حالا
شکلِ عجیبی به خود گرفته
از بسکه زیر درخت سیب و/ پشت شاخهی انگور و
در کنار تو
با این حساب
اصلاً به فکر پس زدن رنگهای مانده بر اشیا
و پردهی کشیده بر انگور و
سیب و
انار/ نباش
حتماً هنوز
تازه کسی چه میداند
شاید همین فردا
از خانه رو به کوچه/ که طی میکنی
آن راه مقرر را
در ابرها که سرزده میآیند
در چترها که غالباً از روی احتیاط
در پاکتی که روی میز ادارهست
اما سوای این همه حدس و گمان
چیزی که میگریزد دائم
از حلقهای به حلقهی دیگر
چیزی که پیش از اینها نیز
سیگار تا به سیگار
ده بار/ دست کم
پشتِ اناری قرمز/ اتفاق نیفتادهست،
تا این دقیقه/ به ناچار
شکل عجیبی به خود گرفته
از بسکه بی تو/ با تو/ در کنار تو
دور از تو
زیر درخت سیب و/ چه بگویم؟
در عین حال/ وَ با یک حساب ساده
امروز برگِ آخر تقویم تو نیست
حداقل/ سیصد و شصت و سه چار مرتبهی دیگر
حبهی قندی
آفتاب عالم تابی،
در ته فنجانِ تو حل میشود
با قاشق لجوج چایخوری.
پس با خیال راحت
شب در خیالهای مهآلود/ چرخی بزن
و روز/ در چترهای خیس
و آن اتفاقِ ساده که چیزیست
چیزی که ما نمیشنویم
ما نمیبینیم
یک روز عصر
تا که ورق میزنی در آینه
ته ماندهی تقویم را
در بادها که سرزده میآیند
در برگها که یکشبه
در برفها که یکسره
(۲)
بازنگشتنیها چقدر باز نگشتنیاند
نه این که غرقِ عرق شده باشند
و خزهها بکشند جور برهنگیشان را
روی طناب پوسیده راه میروند
بوسیدنشان مشکل است
سکان پارو لنگر بادبان
با این کلمات عبارتهایی ساخته میشود
که اعماق هولناکی دارند
ریشِ قرمزِ ناخدا اصلا خنده دار نبود
بعضیها چرا؟
واقعا.
(۳)
شما با گِردبادی وسط صفحه كاغذ تماس گرفتهاید
نه! درست گرفتهاید
این وز وز زنبور نیست
غژغژ كفش نیست
فش فش ماری
كه با خش خش برگها قاطی شده باشد نیست.
لطفا پیامتان را بگذارید یا بگذارید برای بعد
اول آدم بوده این گردباد
زیر درخت سیب با گردو بازی میكرده
حوصلهاش سر رفته
شوخی شوخی به آتشنشانی زنگ زده
كمی دیر كرده
ماشینی كه چند آدمِ سر به هوا را كمی زیر كرده
رسیده که برسد
اما به چیزی كه باید زیر و زبر بشود نرسیده
نه قوطی كبریتی زیر سبیل استالین منفجر شده
نه هیتلر سر زیر برف كرده
كه تقلید كند خودكشی كبكی كه
اهل خودكشی اصلا نیست.
آدم از اول آدم بوده
گول كه خورده شیطان شده
گفته گول بزنم بچههای محل را
زده رفته در رفته
باد به گردِ هیچ كجایش نرسیده
مردم هنوز مار به مار مارپیچی ایستاده به ایستادهاند
جلو خانهای كه دیوارهایش
از گیلاسهای سرخ آتش نگرفته.
تو چه كار داری با دختری كه روسریاش را پس زده
تا گوشوارههایش بشوند فروغ فرخزاد؟
قاتل به محل قتل بر میگردد
گِردباد به گردو بازی
و دست گذاشته روی هیچ كجایش كه هیس
لطفا پیامتان را بگذارید!
(۴)
جز با قرار قبلی
آن هم درست راس وقت مقرر
حتی برای کندن قبر و کفن و دفن خودش
و با تصور عزراییل پشت در بسته
که البته کمی صبر میکند
حالا حساب کن کسی از راه دور آمده باشد
از هزار و یک شبِ بین راه
وصف تو را شنیده باشد
و از آینهی بغل ماشین بیرون پریده باشد!
دیگر چه جای تعجب
اگر یکی از ما
به قالب یک پرندهی فرضاً سفید در آید
از شاخهای جدا شود و بعد
روی دستهی در
به انتظار تو قطعه سنگِ سیاهی شود
پس از قرار معلوم
او فکر میکند که ساعت محض است
تیک تاک و قارقار هیچ کلاغی را جز با قرار قبلی
جز با قرار قبلی اگر خواست در غروب
یکی از ما رنگ کند بال و پرش را
عوض کند طنین صدایش را
آن هم نه این که راس وقت مقرر و با قرار قبلی
با این قرار بامهای دورتر از دست اگر خواستند
و بالها که عین کلاغ عین پرندهی فرضاً سفید اگر خواستند
و آن کسی که از شکاف درِ کوچه
خواست عین چشمهای خودش بود اگر
ما خواستیم
بال و پری هم زدیم
ولی او هنوز عین عقربهها
عین دایرههای دور خود شفکر میکند
و فکر میکند که ساعت محض است
و بیقرار کسی نیست
جز با قرار قبلی.
(۵)
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید،
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در آینهات مشغولم
که جهان از کنارم میگذرد
بی آن که سر برگردانم
در فصلهای خونین هممی توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد میورزم
که دانه بر میچینند
و به ستاره و باران
که بر نیمرخ مهتابیات بوسه میزنند
و به گلی که با اشارهی تو میشکفد
در فصلهای خونین هم میتوان عاشق بود
مگر از راه در رسی
مگر از شکوفه سر بر زنی
مگر از آفتاب در آیی
وگرنه روز
تابوتی است بر شانههای ابر
که ما را به افقهای نا پیدا میسپارد
و عشق آهوی محتضری است
که سر بر شانههای باران میگذارد
بیا!
با اندامی از آتش بیا!
و جلوهای از آذرخش
هیهات!!!
من کجا باز بینمت ای ستارهی روشن؟
که بیتو تا شبگیر پیر میشوم
چندان که باز آیی
ستارهها همه عاشق میشوند
و جوانی در باران از راه میرسد.
(۶)
مست
مست مست
مست مست مست
میروم به کوچههای خلوت و عزیز
میکشم به پشت هر حصار کهنه دست
کوچهها تهیست
بر جبینشان
با خطوط غم نوشتهاند:
هیچ کس در انتظار مقدم تو نیست.
مست
ماه کوچ میکند
شب چه ساکت است
از صدای پای فقر عاشقانهتر صدای پای ماه نیست
بندر عزیز!
چون پرندهها مرا صدا مزن
مثل آنکه چشمهای روشنت مرا به کوچه میبرند
مثل آنکه دست من گرفتهای مرا به کوچه باغهای
شعر میبری
مثل آنکه حرف میزنی
یا صدای ریزش ستارههاست؟
مثل آنکه آب میوزد؟
مثل آنکه خانههای شهر راه میروند؟
آه
من چقدر مست
من چقدر سادهام
مثل آنکه دفتر و کتاب و شعر
هر چه خواندهام به باد دادهام.
مست
غرق نور الکل و صفای دود
مست مست مست
هیج کوچهای مرا به خانهای نمیبرد
کوچه تا ستارهها تهیست
به رفاقت سبوی می قسم!
این نه زندگی است.
(۷)
مردی که خودش را تمام روز در یک اتاق زندانی میکند
اصلا دیوانه نیست!
یا انار متراکمی است که در پوست خودش جا خوش کرده
یا پیاز متورمی است که لایه لایه پرده بر نمیدارد از تنهاییاش.
در بیروت مردی را دیدم با پای گچگرفته که از تابوت بیرون نمیپرید
پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد
در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار
من از یک طرف، منِ دیگر من از طرف دیگر
و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً
و من زیر یک سقفِ دراز به دراز، دراز کشیدم
خیلی خوب شد
چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد
نه عاشقِ عاشقم
نه کُشته مُردهی شهری که ساکنانش در صدف خودشان، گوشماهیِ خودشانند
قطع امید نمیکنم، امّا
از مردی که در یک اتاق زندانی شده
یا مُردهای که روی تختخواب دراز کشیده!.
(۸)
با اشکال مختلفی
قرار ملاقات دارم
با اشکالی که نمیدانم
چه شکلیاند!؟
(۹)
با زبانم
بازیهای زبانی میکند
فلفل قرمز.
(۱۰)
قصد ندارد که بترساند
پرندگان را در باغ
کلاه حصیری من.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی