تماس: [email protected]
شکست شاخهی اُمّید زنده داری ها
و دانه دانه زمین ریخت دوستداری ها
به هر طرف غزلِ عاشقانهام خون شد
رسید روز غم و درد و سوگواری ها
مرا به طعنهی این خلق سردچار نمود…
هزار لعنت و نفرین! به اشکباری ها
زمین به گریه شد و آسمان نمیبارید
از آه من به فغان آمدن… قناری ها
گلوی شعر مرا بغض کهنهام خون کرد
که رفت قافیه با موج بیقراری ها
خیال شعر من اکنون که درد و غم شده است
زمانِ بود به دستانِ لب اناری ها
به حکم ظلم زمان ریخت رشتهای شعرم
دلم گرفت، از این دسته برکناری ها
ترا ز قلب من و هم مرا ز آغوشت!
جدا نمود پلنگان و انتحاری ها….
۱۴۰۲/۰۲/۳۱
#محرابی_صافی