تماس: [email protected]
سلام جان دلم! از دلت بگو چه خبر
شده شروع نویِ فصل سبزپوش سفر
کنار چای زغالی، کلوچه می چسبد
که تلخکامیِ ما شد بدل به خاکستر
نگاه نافذ و گرمت، سکوت و لبخندت
حرارتی جریان داده در تنم آخر
نشسته روی دو کُنده، مماس بازوها
بساط هیزم و آتش، خیال بوسه به سر
بلوط و راش و شعور درخت باشد و هیچ
به حکم واسطه ی دل، میان ما دو نفر
صدا صدای پرنده، قوام آرامش
نه ارههای مزاحم، نه اشتهای تبر
حلول حس یکی بودن است و در جلومان
غم همیشهی ما بر زمین نهاده؛ سپر
مرا صدا بزن اینجا به نام کوچک من
مرا بیاب در این لحظه، مهربان یاور