تماس: [email protected]
بگیر دست مرا… روزگار، نابلدم
شکسته، سوخته و بیقرار، نابلدم
گلِ نمانده به گل بتّه های پژمرده…
درخت بی ثمرم پر ز خار، نابلدم
به تنگنای عجیبی نشسته، سینهی من
دو پاره مانده به مثلِ انار، نابلدم
بگیر دست مرا با خودت ببر، باران!
بریز، بعد شدیداً ببار، نابلدم
برای آدم برفی که آفتاب رسد
همیشه آب شدم بار، بار…، نابلدم
لباس راز به تن کردهام، غمانگیزم
به انتظار! که با انتظار، نابلدم
پلنگ بخت من از بخت بد نمیخوابد
چو گوسفند که گردد شکار، نابلدم
ز رنج و درد و غم و غصّه خستهام، ای عمر!
دو قطره زهر برایم بیار، نابلدم….
۱۴۰۲/۱۱/۰۴