تماس: [email protected]
با سیاهیهای قسمت تا تصادم کرده ام
روز روشن درب و راهِ خانه را گم کرده ام
شاخ و برگ و پنجهای احساس دل وحشی شده_
چون درختی جنگلی در خود تراکم کرده ام
مثل پیچک در زمین و مثل کفتر در هوا
دور غم پیچیدهام، با غم تفاهم کرده ام
کهنه انگور و شرابِ پختهام، چون سوی درد
مثل طفلِ بیخبر هردم تبسّم کرده ام
موج سرگردانِ دریایِ خروشانم که با_
بادهای تند و آرامِ تلاطم کرده ام
تا بگیرم لحظهای آرام در یک کنج دنج!
مثل شخصِ تازه عاشق شوق یک خُم کرده ام….
1404/01/13
#محرابی_صافی