تماس: [email protected]
تصویرها کشید به هر گوشه رنگها
فریاد میزدند دل و دیده تنگها
تا کاخ شیشهییِ خودش را تمام کرد
بارید روی شیشهی این قصر سنگها
درمانده بود و بعد به ناچار کشته شد
آهوی دل دوباره به دستی پلنگها
“بیرون از آب زندگیِ تازهای نبود
بیهوده آمدند به ساحل نهنگها”*
آباد شد خراب که تا ناگهان فتاد
جایی قلم به دست عدالت کلنگها
برعکس گشت قسمت ما قرعه شد خطا
تا متّصل شدند به مقصود لنگها
هر ژنده پوش لایق دستار و خرقه نیست
فهمیدم از شهامت و زهدِ ملنگها
گل های سرخ و زرد چمن پر پرک شدند!
این بود هم نتیجهی دعوا و جنگها….
۱۴۰۲/۱۰/۲۸
#محرابی_صافی
*احسان انصاری