تماس: [email protected]
قرار بود خدا دست بینوا گیرد
کسی که ظلم کند جان او خدا گیرد
قرار بود که یک رنگ مرد و زن باشد
کنار سفره کمی جای را حوا گیرد
قرار بود زمین معبد خدا باشد
و رنگ و بوی خدایی زمین را گیرد
خدا مقام بلندی برای آدم داد
که تا ولایت دل روی دست ها گیرد
قرار بود ولیکن قرار دیگر شد
در اجتماع بشر ماجرای دیگر شد
مکان مهر پر از جلوه های شیطانی
و آب و نان سیاست به خون ما تر شد
به مثل بچه ی آهوی ناتوانی که
خوراک گرگ شود اینچنین مقدر شد
دلی زمین پر از لاش های گندیده
تن مبارک آدم اسیر خنجر شد
غرور احسن التقویم را شکستاندیم…
یکی که در وسط جمعیت سخن می گفت
سخن ز اهلیت و احترام زن می گفت
کسی که حرمت زن را بلند می نامید
به فرق زن چو شلاق برهنه پیکر شد
خودت شداد و رقیب خدای یکتا یی
کسی که زاد ترا پس چرا سیاسر شد؟
فرشته بود و پری بود و زینت دنیا
پرش شکست و اسیر جناب نرخر شد
چه درد ها که زنی در دلش نهان کرد و–
چه بغض ها که دفن در گلوی مادر شد
۲۱/۵/۱۴۰۲ البرز
#مروت