تماس: [email protected]
به دیده آمده دلبر،به دل قرار گرفت
ربوده صبر و قرارم ،ز تن مدار گرفت
چو صید چابکی آمد به تیر دیده ی من
به تیر مژه مرا کشته و شکار گرفت
به روی زانو نشاندم گرفتمش به کنار
ندانمش که چه سان تار سر قرار گرفت
به بت اگر دهمش نسبت ،گمان خطاست
چرا که بوسه ی گرمش ز من خمار گرفت
مگر ز مشک و ریحان سرشته آب و گلش
که بوی زلف سیاش عقل صد هزار گرفت
چه سان صفات کنم حسن او به دیده عیان
ببین که عارض او رنگ لاله زار گرفت
بگفتمش که لبانت بهار عشق من است
به بوسه لاله بچینم که دل غبار گرفت
ز حال شاعر عاشق مپرس قصه ی عشق
که داده جان و دلش دامن نگار گرفت
عبدالقهار قاسم
تاجیکستان.