مطالب کاربر

باز خاک و یک طوفان! درختان سرخم کرده و سینه به سینه ی هم گذاشته اند، چه شده ست باز؟ سبزی تالش، سیاهی می زد، مویه می خواند رود، پایان دختر با جرم عشق به نام غیرت و کام جهالت داس بود! وحشت می کرد سیاهی شب، سایه سنگین آسمان بر تن رنجور خاک، فرار […]

خروس در کوچه ها بی خواب نعل اسب کدخدا گم شده! بوسه شهر بر بال کبوتر به رسم خداحافظی صدای زنگوله کاروان الاغ آسیابان را به آرزوهای دور می رساند به سواری یک شاه و شاهزاده تا به بلندای تفکر چشمانش خطر را حس کرده باشد و سگهایی که ارتفاع شتر را به اندازه خود می […]

قامت کشیده اند به دامان کوهسار سرو و چنار و کاج و سپیدار بی شمار نسرین و نسترن ، شب بو و شنبلید زیبا و دلپسند، دل آرا و دل شکار مرغان درد دیده ی پاییز را بگو یاس و سمن شکفته به اطراف جویبار با رقص ناز ، دختر خوش قامتِ چمن دارد چه […]

آتشی در جان من افروز خاکستر شوم جان دهم پروانه وار و سوزم و پرپر شوم زیر صفر آمد فشارم از تَفِ آغوش تو از لبانت نسخه ی تجویز کن بهتر شوم جنگلِ انبوه مویت را تماشا گر کنم سر بسر پرواز باشم جمله بال و پر شوم در میان بستر شعرم شبی مهمان بشو […]

▪چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی (۱) [دیکلوفناک]،،، نام دیگرِ پدرم بود. که سالها با دردِ پاهایش؛ –دنبال ما میدوید! (۲) دست از دنیا کشید امّا؛ از ما نه! پدری که، دستهایش، قوت قلبمان بود! (۳) من بلوطم، با هیچ باد و بارانی ریشههای ستُرگم؛ –کنده نمیشود! (۴) جهان با سوزنی در دست؛ میدوزد و […]

حال این دل را مپرس در دلم طوفان به پا شد حال این دل را مپرس خنده ها از لب جدا شد حال این دل را مپرس چشمِ مشکینت مرا شیدای لب های تو کرد بادلم شب پا به پا شد حال این دل را مپرس من به جادوی دو چشم تو دلم را باختم […]

● چند شعر هاشور از زانا کوردستانی (۱) انتظاری کشنده رسوخ کرده میان کوچهها… … آه از نهاد مردمش بلند است تا،،، قدوم مبارکت سنگفرشهای شهر را نبوسد! (۲) پای درخت افتاد؛ –سیبِ فاسد! فرجام همنشینی با نااهلان بود، –به کِرم دل بستن! (۳) خسته از کویر به کدامین باران پناه باید برد؟! –وقتی خشکسالی […]

▪چند شعر هاشور از لیلا طیبی (رها) (۱) اگرچه باورش سختست، اما، جزیرهی شرجی آغوشت با هیچ کرانهای –قابل قیاس نیست! (۲) بر شانهام میزند، یک روح… — هی رفیق خوش آمدی! *** از خواب بر میخیزم! (۳) قلب من؛ قفسی نیست که بسته باشد… *** درِ رفتن دارد! (۴) دردِ بزرگیست؛ دلت برای کسی […]

شب گیسو میخَرَم نازِ دو چشم و آن خَمِ ابروی تو میزنم شانه به گیسو و کَمند ِ موی تو مینویسم نامههایی از دل پر خون خود مرغ دل پر میزند هی در هوای روی تو دوره گَردِ چادُرِ ایل تو هستم بی هوا مثل دیوانه میآیم در پی جادوی تو خوب […]
شب گیسو میخَرَم نازِ دو چشم و آن خَمِ ابروی تو میزنم شانه به گیسو و کَمند ِ موی تو مینویسم نامههایی از دل پر خون خود مرغ دل پر میزند هی در هوای روی تو دوره گَردِ چادُرِ ایل تو هستم بی هوا مثل دیوانه میآیم در پی جادوی تو […]