بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

مطالب کاربر

4 روز ago no Comment

باز خاک و یک طوفان! درختان سرخم کرده و سینه به سینه ی هم گذاشته اند، چه شده ست باز؟ سبزی تالش، سیاهی می زد، مویه می خواند رود، پایان دختر با جرم عشق به نام غیرت و کام جهالت داس بود! وحشت می کرد سیاهی شب، سایه سنگین آسمان بر تن رنجور خاک، فرار […]

4 روز ago no Comment

خروس در کوچه ها بی خواب نعل اسب کدخدا گم شده! بوسه شهر بر بال کبوتر به رسم خداحافظی صدای زنگوله کاروان الاغ آسیابان را به آرزوهای دور می رساند به سواری یک شاه و شاهزاده تا به بلندای تفکر چشمانش خطر را حس کرده باشد و سگهایی که ارتفاع شتر را به اندازه خود می […]

6 روز ago no Comment

قامت کشیده اند به دامان کوهسار سرو و چنار و کاج و سپیدار بی شمار نسرین و نسترن ، شب بو و شنبلید زیبا و دلپسند، دل آرا و دل شکار مرغان درد دیده ی پاییز را بگو یاس و سمن شکفته به اطراف جویبار با رقص ناز ، دختر خوش قامتِ چمن دارد چه […]

6 روز ago no Comment

آتشی در جان من افروز خاکستر شوم جان دهم پروانه وار و سوزم و پرپر شوم زیر صفر آمد فشارم از تَفِ آغوش تو از لبانت نسخه ی تجویز کن بهتر شوم جنگلِ انبوه مویت را تماشا گر کنم سر بسر پرواز باشم جمله بال و پر شوم در میان بستر شعرم شبی مهمان بشو […]

6 روز ago no Comment

▪چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی (۱) [دیکلوفناک]،،، نام دیگرِ پدرم بود. که سال‌ها با دردِ پاهایش؛ –دنبال ما می‌دوید! (۲) دست از دنیا کشید امّا؛ از ما نه! پدری که، دست‌هایش، قوت قلبمان بود! (۳) من بلوطم، با هیچ باد و بارانی ریشه‌های ستُرگم؛ –کنده نمی‌شود! (۴) جهان با سوزنی در دست؛ می‌دوزد و […]

2 هفته ago no Comment

حال این دل را مپرس در دلم طوفان به پا شد حال این دل را مپرس خنده ها از لب جدا شد حال این دل را مپرس چشمِ مشکینت مرا شیدای لب های تو کرد بادلم شب پا به پا شد حال این دل را مپرس من به جادوی دو چشم تو دلم را باختم […]

3 هفته ago no Comment

● چند شعر هاشور از زانا کوردستانی (۱) انتظاری کشنده رسوخ کرده میان کوچه‌ها… … آه از نهاد مردمش بلند است تا،،، قدوم مبارکت سنگ‌فرش‌های شهر را نبوسد! (۲) پای درخت افتاد؛ –سیبِ فاسد! فرجام همنشینی با نااهلان بود، –به کِرم دل بستن! (۳) خسته از کویر به کدامین باران پناه باید برد؟! –وقتی خشکسالی […]

3 هفته ago no Comment

▪چند شعر هاشور از لیلا طیبی (رها) (۱) اگرچه باورش سخت‌ست، اما، جزیره‌ی شرجی آغوشت با هیچ کرانه‌ای –قابل قیاس نیست! (۲) بر شانه‌ام می‌زند، یک روح… — هی رفیق خوش آمدی! *** از خواب بر می‌خیزم! (۳) قلب من؛ قفسی نیست که بسته باشد… *** درِ رفتن دارد! (۴) دردِ بزرگی‌ست؛ دلت برای کسی […]

4 هفته ago no Comment

شب گیسو می‌خَرَم نازِ دو چشم و آن خَمِ ابروی تو می‌زنم شانه به گیسو و کَمند ِ موی تو   می‌نویسم نامه‌هایی از دل پر خون خود مرغ دل پر می‌زند هی در هوای روی تو   دوره گَردِ چادُرِ ایل تو هستم بی هوا مثل دیوانه می‌آیم در پی جادوی تو   خوب […]

شب گیسو
1 ماه ago no Comment

شب گیسو   می‌خَرَم نازِ دو چشم و آن خَمِ ابروی تو می‌زنم شانه به گیسو و کَمند ِ موی تو   می‌نویسم نامه‌هایی از دل پر خون خود مرغ دل پر می‌زند هی در هوای روی تو   دوره گَردِ چادُرِ ایل تو هستم بی هوا مثل دیوانه می‌آیم در پی جادوی تو   […]