تماس: [email protected]
صد حیف دگر ریختهگر در بر ما نیست
آن شاعر تن خسته دمی یاور ما نیست
با باد سحر رخت سفر بست و چو آهی
در بطن غزل مانده ولی باور ما نیست
ای چشم فلک خوب تمنا کن و بنگر
جایی که وفا نیست تو را داور ما نیست
بدرود مسافر که قلم زار بگرید
در دامن دریای غزل گوهر ما نیست
ماندم به چه تشبیه کنم حال خرابم
دلسوخته یِ شعرِ دگر در سر مانیست
خون گشته دو چشم (فروزان) ترم امروز تو دیدی
وقتی که کسی کاوه ی اهنگر ما نیست
ای چرخ و فلک نیست دگر بلبل خوشخوان
جز غصه و غم هیچکس همبستر ما نیست
#فروزان محمدیان هلاله
متخلص به
غروب دلانگیز کارون