تماس: [email protected]
رود هند!
هرچه کردی کردنت دلخانه را آتش گرفت
حسرتِ جامِ لبت میخانه را آتش گرفت
سوخت جانم درگرفت تا خاک وخاکسترشدم
شعله هایش ساغر و پیمانه را آتش گرفت
بازی ی موش و پشک را دیده بودم لیک این
تیر ترفندش دلِ دیوانه را آتش گرفت
صورتِ زیبا و چشمانِ بلورینِت پری
شهریار آن شاعرِ افسانه را آتش گرفت
این کویرِ خشک و خالی و شعاي آفتاب
دست پاو استخوان و شانه را آتش گرفت
چرخ گردون رشته ی ما را بخوبی بر نتافت
ناله وفریاد من بتخانه را آتش گرفت
مثل عقرب نیش میزد زهر میپاشید ورا
همچنان شمعِ، که هر پروانه را آتش گرفت
قول سُست ومبهمش شب زنده دارم کرده بود
اشک رويش سفره ی صبحانه را آتش گرفت
خال هندویش کشیدم تا به هندو رود هند
رعدو برقش، پلچکِ رود خانه را آتش گرفت
قسمتت این است راسخ هرکجا میری رفیق
پیش رویت مجلسِ شاهانه را آتش گرفت
(سهیل راسخ
بسم الله شریفی(مؤسس و دبیرکل اجرایی بنیاد جهانی سبزمنش)
پست بعدی