تماس: [email protected]
چند شعر از ذبیح الله ارشان
ذبیح الله ارشان
در جاده های شهر سفر، بس نبود که …
رانندگی، چراغ خطر، بس نبود که …
عاشق شدن به راهگذر در پیاده رو
آیا همین ز راه گذر، بس نبود که …
لبخند، سبز، بر لب و چاقو در بغل
بر کشتن من خنده مگر بس نبود که …
با عشوه تیر بر جگرم میزند چرا
بر کندنِ درخت تبر بس نبود که …
این عشق از کجا شد و آیا غمِ نان
تنها به منی خاک بسر بس نبود که ….
ارشان
…….۲……
حتمن کُند شکاف سرم را به نیزه اش
بندد و یا دو چشم ترم را به نیزه اش
ابلیس در نقاب ملایک شده نهان
تا این که بر کَند اثرم را به نیزه اش
پرواز عاشقانه مرا خاک میکُند
یک یک کَند که بال پرم را به نیزه اش
من عاشقِ تو ام پدرت با خبر شده
کافر درآورد پدرم را به نیزه اش
از ترس مرگ لک ن … ن …نت … نت گرفته ته…
ام ..تا …. بدر کند جگرم را به نیزه اش
اما خدا کند ببرد سوی مادرم
این باد بوی خونِ ترم را ز نیزه اش
ارشان
رباعی
……۱……
اوضاع دلم چه بی سرو سامان است
عمریست تنم، برای من زندان است
نیمی نفسم بوی تَعَفُّن دارد
در سینهی من جنازهی پنهان است
…..۲…..
این شکل که بر کاجِ خَضَر نقش شده
زخمیست که با ضرب تبر نقش شده
و ین داغ دلِ لاله را که میبینی
داغیست که از خون بشر نقش شده
…..۳…..
در بند غمم گیر، وَ تو رفتی که
با دشمنِ من پهلو … پهلو رفتی که
من پشت تو با حنجرهی افسرده
فریاد زدم
نرو
نرو
رفتی که
دوبیتیها:
…..۱…..
نهان آمد مرا با تیغ تب کُشت
چراغِ آرزو را نیمه شب کُشت
امیدم بود بر خورشید خندم
جنینِ خنده را بر روی لب کُشت
……۲……
چراغِ کم فروغِ جاده پیدا …
ترافیک از شلوغِ جاده پیدا ….
به یادت پشت فرمان خسته بودم
شدی که از بلوغِ جاده پیدا …..
…۳….
ز دستم رفت، دل از دیدنت تا …
که آن افتاد چشمم بر تنت تا ….
ستاره شد چنان پیهم درخشید
رگِ جغرافیایی گردنت تا …
کوتاهه
…..۱….
باز لبخند
بسترش را منبسط کرده
بر لبی که پوپنک بسته
جسم عریان، موی درهم
دژم روی
می نشیند رو بروی ماهِ
تن فروشی میکند با غم
کولهی بر سوگ می بندد
باز لبخند
شکل می بندد
نقش آبستن۰
….۲…..
کاش میشد گاه خوابید
مثل یک باغ چنار
چون درختانِ مسافر در امتدادِ
لایزالی
تا به اندازهی یک فصل عمیق
کاش میشد
تازه گی را باز تنفس کرد
رسم کرد
تا دوباره کودکی را
آن سوی ورق.
…..۳….
برای میزبانی ات دهانهی دلی وا میگذارم
بهر پاییز که دیگر چه فرقی میکند
اناری تَرک خورده یا دلی
ارشان
درود به شما برادر عزیز این نشانهی از مهر وزی شما به ادبیات است