تماس: [email protected]
یادی از عطر جان فزای عرفان و شعر(نجم العرفا، استاد حیدری وجودی)
اشعار بیدل را بلند می خواندم و جناب شان بعد از تفکر چند لحظه ای به تشریحات می پرداختند
گاهی که دق می آوردم(ناراحت میبودم) پای صحبت استاد به کتابخانه عامه میرفتم، در دهن دروازه از پهره دار پرسان میکردم: جناب استاد حیدری صاحب آمده یا نی؟
پهره دار میگفت: بلی آمده بعد از تلاشی خیلی مختصر وارد دهلیز منزل اول دست راست می شدم شعبه ی مجلات در منزل دوم قرار داشت که جناب استاد مرحوم روی همان چوکی قدیمی عقب میز کلانی که که معمولا بالای آن کتاب های مختلفی در موضوعات ادب وعرفان چیدگی می بود، دیده می شد، بدست هایشان بوسه میزدم و روبروی همان میز می نشستم. بعد از احوال پرسی میگفتم: استاد چطور هستید، صحت تان خوب است؟
در حالیکه بطرفم خیره خیره می نگریست میگفت:
پیری است دگه، مریضی هم زیاد می شود درین سن وسال واضافه میکرد که ما ۸۰ شدیم وعمر گذشت.
یک وقتی مقداری عسل برای شان تحفه بردم که دست هایش را بلند کرد وگفت خداوند قبول درگاه فرماید.
من لحظه ی گریه کردم دیدم که استاد هم سرش شور میخورد، و با تاثر جانب من نگاه میکند، بعد جناب شان صحبت های آفاقی میکردند، راجع به اشعار بیدل می پرسیدم، و ایشان جواب ارایه می کردند. درخصوص مقالات من که آنزمان در انیس نشر می شد، جناب استاد قبلا آنها را از نظرمی میگذرانید و به من رهنمود های خوبی را توصیه میکردند.
از خاطرات زمان عسکری قصه میکرد، از صوفی صاحب عشقری یاد میکرد و از خاطرات خود با صوفی صاحب مرحوم یاد آوری میکرد. از اشخاص سرشناس میگفت و راجع به وکیل قیوم پنجشیری صحبت میکرد، از مجذوبین عرفان می گفت و راجع به زیارت ها وخصوصیات شان بحث می کرد.
در مورد زیارت اوپیان(هوفیان) شریف و عاشقان و عارفان گپ میزد. طوری صحبت میکرد که انگار استاد همه را از نزدیک دیده باشد. قصه های خیلی شیرین و دلانگیز، دل آدم نمی شد که صحبت های استاد به پایان برسد.
بطرف من اشاره میکرد ومیگفت: از ترموز چای بگی.
من میگفتم صحبت های شما استاد همه چیز است.
از مجید پنجشیری یاد میکرد واز اینکه زندگی خوبی نداشت و در فرجام در بستر ناجوری جان بجان آفرین داد. از مجالس مجید که یکی از آواز خوانان مشهور پنجشیر بود، سخن میگفت و تاسف میکرد بحال هنرمند و شاعر درین کشور که در منجلاب فقر دست وپا میزنند و کسی هم پرسان شانرا نمیکند.
راجع بخودش و مسافرت های پشاور میگفت و هوای گرم پشاور را دایم زجرت آور توصیف میکرد.
حیدری صاحب بزرگ در پشاور هم به کارهای عرفانی و ادبی دست می یازید و این چراغ را تیل و فلیته فراهم میکرد، تا انجمن ها از نور این چراغ منور شود.
بعد زمانیکه کابل آمد، دو باره پایش به کتابخانه عامه وهمو شعبه ی قدیمی بخش مجلات کشانیده شد. دفتر استاد جایگاه مخلصان، شاگردان،ادبا، عرفا و علاقمندان شان بود، که منجمله این حقیر هم بدست بوسی شان گاه گاهی میرفتم و از غم دغدغه های نفسگیر زندگی یکدمی رهایی پیدا میکردم.
اشعار بیدل را بلند می خواندم و جناب شان بعد از تفکر چند لحظه یی به تشریحات می پرداختند. من به روال صحبت شان بلد بودم آدم نا بلد از صحبت های استاد چیزی استنباط کرده نمی توانست. بطرف ساعت خود می دیدم و میخواستم از محضر شان مرخص شوم. اما سخنان استاد کشش و طنین خاص خودش را داشت، گپ های ملکوتی نه از عالم مادی بل از عالم معنویات و روحانیات!
حالا دلم تنگ می شود ما یتیم هستیم استاد پدر معنوی من بود در جوار میزش هر قدریکه ناراحت می بودم، احساس راحتی میکردم. و بطرف شان که گاهی وقت میدیدم گریه ام می آمد، نمی دانستم!
فکر میکردم مثلا اگر حیدری صاحب نباشد ما چه خواهد کردیم؟!!!
اما هیهات و ای دریغ که پشت کسی رفته و اینک جناب استاد در میان ما نیست وما کته کته چکر می زنیم و یکباری هم از تنبلی به مرقد مبارکش هم قدم رنجه نمیکنیم. ای انسان! وای بحالت خیلی نارفیق هستی.
یک گپ دیگر هم اینکه ما مرده پرستان مشهور این کره خاکی هستیم، در زندگی قدر وقیمت کسی آشکار نیست و قدر بزرگان خود را نمی دانیم به مجردیکه مردند باز توصیف و مرثیه و قدر شناسی از زیر خرمن ناسپاسی ها سر بر میکشد که آنگاه دیگر نا وقت وبیوقت می باشد و بحال شخصیت های نخبه ی ما مفید واقع شده نمی تواند.
بهر صورت استاد را مریضی کرونا از ما گرفت.
مرض مهلک کرونا از مکتب عرفان هم همان نخبه ترین را انتخاب کرد، استاد قربانی این فاجعهء سیاه و زشت جهان مادی ما شدند. که جبران آن هم نا ممکن و محال بوده جای استاد در میان مخلصان شاگردان، و علاقمندانش برای همیشه خالی خواهد بود.
مرقد استاد نجم العرفا حیدری وجودی مرشدنا رحمت الله علیه پر از نور خداوند متعال باد. روح شان شاد ویاد شان گرامی.
۱۳ جوزا ۱۴۰۲
اکنون تو دوری از من ومن بی تو زنده ام
سختا که آدمیست بر احداث روز گار
عبدالخالق کاشفی