بنیاد جهانی سُخن گُستران سبزمنش، Sabz manesh Foundation
مجموعه اشعار شاعران معاصر و شاعران جوان و بزرگترین پایگاه ادبی شعر، معرفی شاعران ، طنز، ادبیات فارسی، داستان نویسی، مقاله نویسی، و واژه سازی میباشد.

معرفی شاعران معاصر/ عزیزه خوش‌نصیب(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

معرفی شاعران معاصر/ عزیزه خوش‌نصیب(عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش)

عزیزه خوش‌نصیب فرزند محمد شریف و بی‌بی زهرا سال ۱۹۷۴ ترسایی در شهر مزار شریف زمینی شده و اکنون در دیار غربت در شهر براگا کشور پرتغال نفس می­کشد.

از رشته فزیک دانشگاه کابل کارشناسی دارد و دوره آموزشی ژورنالیزم را در موسسه IWPRفرا گرفته است.

تا یک روز پیش از آمدن دور دوم رژیم طالبان در«انیستیتوت ملی موسیقی افغانستان» فزیک و ریاضی تدریس میکرده و در کنار آموزگاری از سال 2000 تا سبتمبر 2021 در« مرکز هنری پاک‎نگاران» در پست های آمر کورس های هنری، معاون و رییس این نهاد با هنرآموزان مشغول فعالیت­های هنری بوده است.

بانو خوشنصیب در مورد چاپ کتاب هایش میگوید: دو مجموعه شعری «یک پنجره آفتاب» و « مثل خودم»، پنج عنوان کتاب مشترک با پروفیسور محمد اکبر سلام، برای نوجوانان کشور در موضوع« هنر و هنرهای زیبا در افغانستان» در سه جلد، ارزش های هنری در عمارات افغانستان و کتاب» شناخت رنگ و کاربرد آن در هنر ابتکاری» از من چاپ و نشر شده است.

او با کارهای هنری و نقاشی اش در چندین نمایشگاه کشوری و فراکشوری حضور داشته، اشعار، داستان و مقالاتش از سوی رسانه های مختلف بدست نشر رسیده است.

بانو عزیزه در بخش کودک و هنر اطفال دارای دستاورد خوب بوده و می نگارد:

نشرمجله ويژه كودك به نام«مژده»، اشتراك در وركشاپ ها، جشنواره های ادبيات كودك و خوانش مقاله، ساخت يك ترانه به دفتر «سياره»، نشر نُه اثر(مجموعه های شعری و قصه برای اطفال ، مجموعه كارت های آموزشی الفبا توسط شعر كودك، آشنايى با حيوانات و آشنايى با سبزيجات، قصه های شیر سلطان)، اشتراك در جشنواره هنر كودك همراه با ده طفل نوازنده موسيقى از جانب افغانستان در جمع بيست كشور اشتراك كننده در ترکمنستان، تدوير نمايشگاه های نقاشى كودك در دانشگاه کابل و هوتل کانتیننتال، همكارى در ويرايش كتاب هاى كمك درسى وزارت معارف با انتشارات« کودکانه» و آماده چاپ «عطر گل گندم» مجموعه شعر کودک) ازفعالیت های من است.

بانو خوشنصیب به عنوان عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش، صد ها شعر چاپ نشده شامل غزل، نیمایی، سپید، کوتاهه دارد و برای اشتراک در نمایشگاه نقاشی و صنایع دستی در سال نو عیسوی در مرکز پرتغال(لیسبون) آمادگی ویژه دارد.

 

شبِ تاريك بود و با غم خورشيد آخر شد

سرود روشن مه را كسی نشنيد آخر شد

 

شب تاريك بود و يك شب آرام و درد انگيز

تپش های دو عالم عشق با آويد آخر شد

 

شب پر اضطراب و وحشت آيينه و باران

و تصوير رُخٓش در بركه ی اميد آخر شد

 

شبي كه با صدا خواندم شقايق های حيران را

سرودش در قلمرو های بی ترديد آخر شد

 

كمی آنسوتر از آن شب گلی پژمرده بود اما

خدای آفرينيش آمد و خنديد، آخر شد

 

كسی اينسوتر از آن شب تلاش زندگانی داشت

كه در ذهنش گل اميد می خنديد، آخر شد

 

خلاصه هر كسی در خويش می پيچيد با خويشش

خلاصه هر يكی شكلی به خود ناليد ، آخر شد

عزیزه خوشنصیب

 

به خدا مثل نفس در بدنم جا دارى

همچو آيينه يى و همچو منم جا دارى

 

من خودم را به خيال تو تماشا كردم

در دل پيرهن و در يخنم جا دارى

 

زنده ام، مثل هوا دور و برم پر زده يى

مرده بودم كه اگر، در كفنم جا دارى

 

مثل  يك تكه‌ى نورى به برم مى‌رقصى

در خیالات شبِ جان و تنم جا دارى

 

بيتو در من نه سخن، نه غزل و همهمه‌يى

بی‌تو هر لحظه غزل از هیجان می‌افتد

كه ميان غزل و هر سخنم جا دارى

 

ای که در وسوسه‌ی روز و شبم می‌خندی

اى سراپا وطنم در وطنم جا دارى

✍ #عزیزه_خوش‌نصیب

 

 

گرفتارى و قدر مهربانى را نميفهمى

و فرق چاى سبز و زعفرانى را نميفهمى

 

به هر لفظى سخن گفتم به جز حرفى كه نفرت داشت

صفاى همدلى و همزبانى را نميفهمى

 

وجودم باغى از گلهاى پر مهر است و از خوبى

شقايق هاى حسِ ارغوانى را نميفهمى

 

هميشه ذهن محصورت مرا ديوانه مى سازد

چرا آزاده گى و خود عنانى را نميفهمى

 

چرا خالى شوم گاهى از آن حسى كه باور بود

شكوهِ ارزشِ لطفِ نهانى را نميفهمى

 

صدايى مى شوم در خود ز ذوقِ شورِ شيرينم

سرودِ جانِ عشقِ نيستانى را نميفهمى

 

زمستان دلم را داغ كردم در هواى تو

بهارِ سنبلستانِ خزانى را نميفهمى

#عزیزه_خوش‌نصیب

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.