تماس: [email protected]
حساب کاربری من



یک حیوان نفرین شده روی پاهایش مُرد، عشق برای رسوایی کافی نیست! برای آفتاب همه چیزم را رسوا خواهم کرد، دنیا همه چیزش را برداشت خورشید مثل یک حسود می خواهد همه را برویانَد، ماه نورش را به کجا خواهد برد؟ چه کسی می خواهد مرا بمیراند؟ دنیا به چشم یک حیوان هم کوچک است […]

بدتر از خوبیِ لغزندگی برف نمِ کفشی است که در پا جریان دارد زندگی را اگر از دیده ی عاقل نگری چشم خود را باید از جور بی مهران بست زندگی راز شادی پیکر مستان نیست غم بی تابی بیداران است یا قرنطینه شدن میان علف هرزها خوشه ای ناز باید یا که مثل تبری […]

باز خاک و یک طوفان! درختان سرخم کرده و سینه به سینه ی هم گذاشته اند، چه شده ست باز؟ سبزی تالش، سیاهی می زد، مویه می خواند رود، پایان دختر با جرم عشق به نام غیرت و کام جهالت داس بود! وحشت می کرد سیاهی شب، سایه سنگین آسمان بر تن رنجور خاک، فرار […]

خروس در کوچه ها بی خواب نعل اسب کدخدا گم شده! بوسه شهر بر بال کبوتر به رسم خداحافظی صدای زنگوله کاروان الاغ آسیابان را به آرزوهای دور می رساند به سواری یک شاه و شاهزاده تا به بلندای تفکر چشمانش خطر را حس کرده باشد و سگهایی که ارتفاع شتر را به اندازه خود می […]



