تماس: [email protected]
حساب کاربری من
در لیوان از چاینک گلدار می ریزد غزل روی دامن از لبان یار می ریزد غزل با ملاحت می وزد باد بهار، از آسمان بر کویر و دجله و دربار می ریزد غزل چرچر گنجشک ها در شاخسار ارغوان دست، می گوید ز غم بردار می ریزد غزل گور بابای هر آنچه درد می آید […]
وقتی از مویت غزل می بافتم زنده گی ام را به یک دو باختم در بلندای سپیدار تنت آشیانی چون کبوتر ساختم غرق چشمانت شدم بی اختیار دل به دست کودکان انداختم ماه از من دور شد هرچند من پا به پایش تا سحر می تاختم خسته بودم از ندیدن ها ولی با خیالت لحظه […]
وقتی از مویت غزل می بافتم زنده گی ام را به یک دو باختم در بلندای سپیدار تنت آشیانی چون کبوتر ساختم غرق چشمانت شدم بی اختیار دل به دست کودکان انداختم ماه از من دور شد هرچند من پا به پایش تا سحر می تاختم خسته بودم از ندیدن ها ولی با خیالت لحظه […]
وقتی از مویت غزل می بافتم زنده گی ام را به یک دو باختم در بلندای سپیدار تنت آشیانی چون کبوتر ساختم غرق چشمانت شدم بی اختیار دل به دست کودکان انداختم ماه از من دور شد هرچند من پا به پایش تا سحر می تاختم خسته بودم از ندیدن ها ولی با خیالت لحظه […]
ای کاش که نهال محبت جوان شود چتر امید بر سر ما سایه بان شود حل در لیوان قهوه شود قند دوستی آسوده از نشان کدورت جهان شود انسان بزاید آدم و انسان بپرورد انسانیت به سوی خدا نردبان شود خاری نه سر براورد از خاک روزگار گر شاخه یی به سر برسد ارغوان شود […]
پا به پایت که راه می رفتم، دل به دریا سپردنم دیدی در نگاهت نگاه می کردم، وقتی از من قرار دزدیدی در سیاهی غروب چشمانت، آفتاب امید را دیدم یک سبد نو بهار در قلبم، کاشت دیوانه گی و ترسیدی کم کمک باد عشق می بوسید، دست های امید قلبت را مثل مهتاب در […]
تا گرفتم آفتاب زنده گی را در بغل گرم شد کانون قلبم، پر دهانم از عسل بوسه می زد بر کویر خشک احساس دلم سبز گردیدم دوباره چون شقایق در حمل از بهشت انگار افتاده برویم سایه اش که ندارد زره یی در جلد زیبایش خلل بسکه از حافظ بود لبریز لیوانِ لبش چشمهایش شور […]
چون درخت پیر زخم صد تبر دارد وطن آفتاب سرد و شام بی قمر دارد وطن خانه ی زنبور شد چشمان آهویت؛ خدا گرچه سویت از بلندی ها نظر دارد وطن می برد دستِ خیانت در حریمِ دامنت آنکه آیات صداقت را ز بر دارد؛ وطن زیخت از روی لبت لبخند های کهنه ات اشک […]
چون درخت پیر زخم صد تبر دارد وطن آفتاب سرد و شام بی قمر دارد وطن خانه ی زنبور شد چشمان آهویت؛ خدا گرچه سویت از بلندی ها نظر دارد وطن می برد دستِ خیانت در حریمِ دامنت آنکه آیات صداقت را ز بر دارد؛ وطن زیخت از روی لبت لبخند های کهنه ات اشک […]
تا به روی گور خود پا می گذارم؛ می شود ختم آخر این سکوت انتظارم می شود ابر می بارد کمی و خسته گی در می رود دشت تشنه خوابگاهی «سبزه زارم» می شود چون کویرِ که ترک دارد هزاران بر دلش سیل شادی دست بوس «مرغذارم» می شود قُمری زخمی ز سنگ ناکسان؛ فریاد […]