تماس: [email protected]
تا گرفتم آفتاب زنده گی را در بغل
گرم شد کانون قلبم، پر دهانم از عسل
بوسه می زد بر کویر خشک احساس دلم
سبز گردیدم دوباره چون شقایق در حمل
از بهشت انگار افتاده برویم سایه اش
که ندارد زره یی در جلد زیبایش خلل
بسکه از حافظ بود لبریز لیوانِ لبش
چشمهایش شور می ریزد به فنجانِ غزل
*
افت کرد از دیدنت قلب مصیبت دیده ام
روح رفت از پیکرم، رمزِ حیاتی یا اجل؟
#مروت