تماس: [email protected]
حساب کاربری من


بیوگرافی نویدالله محرابی صافی...
نویدالله محرابی صافی فرزند نورالله در سال ۱۳۷۵ در شهر کابل (چهارقلعهء چهادهی) در یک خانوادهء روشن فکر چشم به جهان گشود، محرابی صافی تعلیمات ابتدایی و لیسه را در لیسهء چهار قلعهء چهاردهی به اتمام رسانید؛ و بعد از آن شامل انستیتوت تعلیمات تخنیکی و مسلکی افغانستان ATVI )Afghanistan Technical and Vocational Institutes(
گردید، ایشان انستیتوت را در سال ۱۳۹۴ تکمیل نموده و بعد از آن شامل دانشگاه کابل دانشکدهء زراعت گردید، و در سال ۱۳۹۷ لیسانس خود را از دانشگاه کابل بدست آورد.
آقای صافی برنامه مدیریت را هم فرا گرفت و در بخش اداره مهارت پیدا کرد که فعلا آموزگار ارتقاء ظرفیت است.
محرابی صافی از دوران لیسه علاقهء خاص به ادب و ادبیات اخصن شعر و شاعری داشت و همواره شعر میخواند و زمزمه میکرد که این علاقه او منجر به این شد که کم کم شعر بسراید، او آهسته آهسته به سرودن شعر آغاز نمود، با مطالعات و شوق و علاقه که داشت خود را در حد یک شاعر رساند او به شعر های بیدل، مولانا، حافظ... و دیگر بزرگان اهل ادب علاقه فراوان داشت و شاعران معاصر چون قهار عاصی، فاضل نظری... و سایر شاعران را میپسندید. شعر و شاعری در وجود محرابی صافی به شکل فطری بشکفته بود و او هرگز شاگرد کسی در چنین مورد نبوده است!، محرابی صافی در قالب غزل، رباعی، دوبیتی، تکبیتی، ترکیب بند... شعر سروده است که اولین مجموعه شعری اش زیر عنوان بحر احساس در تهران به چاپ رسید و دو مجموعه دیگر هم آماده چاپ است که به زود ترین فرصت به دست رس علاقه مندان شعر و ادب قرار خواهد گرفت.

دوستان، لطف کرده شعرم رابا کمی مکث! بیشتر خوانیدتا همان نکتهای طلایی راپی بدو برده خوبتر دانیدقصّهای مردمانِ مظلوم استشعر من بوی درد خواهد دادجای عطرِ که نیست در بیناشطعم تلخیِ گرد خواهد داداین حقیقت که درج این شعر استیادگاری شهید بی کفن استاین همه درد و رنج طولانیآه… فرهنگ خاص این وطن استگردشی قدرتش […]

آتش گرفته خرمن افکار سوختههر شاخه، شاخه، شاخه به تکرار سوخته چیزی نمانده است به جز سنگ و خاک و دود…غلّات در ذخیره و انبار سوخته بارِ دگر به درد و غم آغشته میشویمچون دانه، دانه “دالر” و “کلدار” سوخته از دست فقر و ظلم و ستم؛ آه میکشیمامروز، در زمانهی ما! کار سوخته دیگر […]

شاید این فکر و همین اشعار ترکم میکندموریانه گونه این رفتار ترکم میکند تا به تصویرِ قشنگی بچّه آهو میرسمخیره سر میمانم و گفتار ترکم میکند خستهام تا تکیه بر دیوار جایی میکنم!پشت سر میافتم و دیوار ترکم میکند طبل عطّار است در دست و به دل موجِ غزلاین شگفتی ها چرا؟ هربار ترکم میکند […]

ای فوج ظلم! سر به گریبان تان کنیدبعداً هر آنچه گفت ضمایر همان کنیداز قهر پادشاه عدالت خبر شویدگاهی نظر به سوی تنِ خونچکان کنیداز بدعت و ستیز و کم و کاست بگذریدپروردگار آنچه که گفتهست! آن کنیداز جبر این زمانه نترسید، دوستان!آنچه حقیقت است همان را بیان کنیدبا هر سکوت تان تبر و داس […]

یک چند پاره کاغذ و چندین عدد مدادمیزد جوانِ کوچکِ هی داد پشت داداز درد و رنج کشور خود رنج میکشیدباهوش بود، عاقل و با درک و با سوادبنبست بود و هر طرفش میله های غممیرفت پیش چشم ترش ارزشش به بادبا شب سکوت مبهم در شهر شد پدیدبیچاره مانده بود به این حال و […]

یک چند پاره کاغذ و چندین عدد مدادمیزد جوانِ کوچکِ هی داد پشت داداز درد و رنج کشور خود رنج میکشیدباهوش بود، عاقل و با درک و با سوادبنبست بود و هر طرفش میله های غممیرفت پیش چشم ترش ارزشش به بادبا شب سکوت مبهم در شهر شد پدیدبیچاره مانده بود به این حال و […]

یک چند پاره کاغذ و چندین عدد مدادمیزد جوانِ کوچکِ هی داد پشت داداز درد و رنج کشور خود رنج میکشیدباهوش بود، عاقل و با درک و با سوادبنبست بود و هر طرفش میله های غممیرفت پیش چشم ترش ارزشش به بادبا شب سکوت مبهم در شهر شد پدیدبیچاره مانده بود به این حال و […]

یک چند پاره کاغذ و چندین عدد مدادمیزد جوانِ کوچکِ هی داد پشت داد از درد و رنج کشور خود رنج میکشیدباهوش بود، عاقل و با درک و با سواد بنبست بود و هر طرفش میله های غممیرفت پیش چشم ترش ارزشش به باد با شب سکوت مبهم در شهر شد پدیدبیچاره مانده بود به […]

یک چند پاره کاغذ و چندین عدد مدادمیزد جوانِ کوچکِ هی داد پشت داداز درد و رنج کشور خود رنج میکشیدباهوش بود، عاقل و با درک و با سوادبنبست بود و هر طرفش میله های غممیرفت پیش چشم ترش ارزشش به بادبا شب سکوت مبهم در شهر شد پدیدبیچاره مانده بود به این حال و […]

شام ها با رنج نا هموار عادت می کنی روز ها با این همه تکرار عادت می کنی شعر می خواهد ترا در بند زندان آورد خسته ای، دلتنگ، با گیتار عادت می کنی درد می آید سراغت چون پرستاری مریض با غمت در آخری هر کار عادت می کنی در به در نالان و […]



