تماس: [email protected]
در شعر! آه مانده…
.
حالم شبیه طفل که سنگش پریده است
آیینه را شکسته و رنگش پریده است
آیینه را شکسته و هی گریه میکند
هرچند صوت و لحنِ درنگش، پریده است
این عمر نانجیب به پایان نمیرسد
آهوی جان به سیر! پلنگش پریده است
غم میچکد ز قافیهها و ردیفها
از شعر! شاهبیت قشنگش پریده است
با موج های خستهی خود بغض کرده بود
دریا به گریه گفت: نهنگش پریده است
در دام مانده چلچلهای تیز پای شهر
از کاروانِ چلچله، لنگش پریده است
تقصیر عشق نیست، که خون است؛ قلب من
شاید به اشتباه تفنگش پریده است
آهنگ شعرهای ترم درد میکشند!
در شعر “آه” مانده و “هنگش” پریده است….
۱۴۰۳/۰۱/۰۹
#محرابی_صافی